صاحب‌دیوان، پایـگاه خبــری و تحلیلی تاریخ و فـرهنگ ایران

پارس وی دی اس
جمعه, 14 اردیبهشت, 1403

جزئیاتی در قتل احمد کسروی و سرگذشت قبر او در مصاحبه با مهین کسروی

گفتگوی مجید دهقانی با «مهین کسروی» دختر «احمد کسروی» درباره جزئیات قتل احمد کسروی و سرگذشت قبر او، سال 1399 در شماره هشت فصلنامۀ هوای بیداری منتشر شده است.

احمد کسروی در تاریخ بیستم اسفند ماه ۱۳۲۴ به همراه دوست و منشی خود محمدتقی حدادپور توسط برادران امامی در کاخ دادگستری تهران به قتل رسید. شخصیت و منش وی چنان بود که دشمنانش بیشتر از دوستانش بودند. پس از مرگش نیز معدود کسانی ذکر خیر از وی نمودند که از آن جمله میتوان سعید نفیسی و پرویز ناتل خانلری را نام برد که هر یک مطالب کوتاهی به رسم دوستی و آشنایی در باب وی نوشتند. همچنین پرویز شهریاری که سخت دلبسته کسروی بود، در سال ۱۳۲۶ کتابی با عنوان نیکخواهان توده با همکاری مهدی نعمت الهی نوشت که برای نخستین بار عکس جنازه کسروی و حدادپور را به همراه مطالبی در خصوص قتل آنان منتشر کرد.
و در چند دهه گذشته چندین کتاب و مقاله صرفاً به زندگی، آثار و مرگ او اختصاص یافته است اما هنوز در لابلای تاریخ شفاهی اسناد مطالبی کمتر شنیده و ناخوانده وجود دارد که در تکمیل سرگذشت و افکار کسروی اهمیت بسیار دارند.

مهین کسروی دختر کوچک احمد کسروی متولد ۵ تیر ماه ۱۳۰۴ بود که بنده در تابستان سال ۱۳۹۲ توانستم به مدد دوستی در گوشه ای از تهران او را پیدا و مصاحبه ای با وی انجام دهم. پیرزنی بسیار خوش برخورد و با ادب بود. نخستین بار که زنگ منزل او را زدم به محض باز شدن در با شخصی مواجه شدم که با وجود کهولت و شکستگی چهره در همان نگاه نخستین برق چشمان و کلیت چهره احمد کسروی را برایم تداعی کرد. با وجودی که هیچ تمایلی به مصاحبه با روزنامه نگاران نداشت و به گفته خودش سالها است از آنان فراری است اما ما را پذیرفت چون نه روزنامه نگار بودیم و نه مزاحمانی از آن نوع دیگر. این مصاحبه در واقع بخش کوتاهی است از دو مصاحبه تقریباً مفصل که در آن بیشتر به جزئیات قتل و سرگذشت قبر کسروی می پردازد. امیدوارم بتوانم در آینده تمام آنها را یکجا تنظیم و به چاپ برسانم.
دهقانی: بعد از فوت ایشان آیا دولت به سراغ شما آمد؟ تفتیش خانه یا چیزی از این دست؟

کسروی: خیر ابداً. البته چند سال پیش از قتل که چند روزی پدرم را دستگیر کرده بودند ، به خانه ما آمدند و مقداری از اوراق و یادداشتهای ایشان را بردند بعد از آن ما با دولت هیچ سر و کاری نداشتیم و آنها هم هیچگاه به سراغ ما نیامدند. اما مشکل جای دیگری بود، این مردم و همسایگان بودند که ما تا ماهها و حتی سالها از دستشان آسایش نداشتیم. در زمان حیات ایشان و زمانی که کتابهایشان چاپ میشد، عموماً مجادله با نویسندگان و علمای دین بود، اما پس از فوت، داستان به گونه دیگری بود چون آنهایی که یا عامل قتل بودند یا موافق، خواستند با تبلیغات گسترده این قتل را مشروعیت ببخشند و به همین دلیل ذهن مردم عوام نیز سخن آنها را قبول می‌کرد. تهمت‌هایی مانند قرآن سوزی که هیچگاه واقعیت نداشت کبریتی شده بود برای آتش زدن باروت مردم. ما هر وقت از خانه بیرون میرفتیم آنهایی که ما را میشناختند شروع به توهین می کردند و از کشته شدن پدرمان اظهار شادی مینمودند.

دهقانی: پس تعداد کسانی که با سخنانشان باعث آزار شما میشدند زیاد نبود؟

کسروی: خوب علاوه بر کسانی که ما را از نزدیک میشناختند، عده دیگری هم بودند که با شنیدن نام فامیل ما، فوری سوال می کردند که شما چه نسبتی با احمد کسروی دارید؟ و اینگونه نیز باب سخن باز میشد و شروع به سخنان عمدتاً مخالف کردند. گاهی نیز که اظهار عدم وابستگی فامیلی میکردیم شروع به بد و بیراه آزادانه تر می کردند که این گذشته از خانواده، دوستان نزدیک و اعضای باهماد آزادگان در تهران و شهرهای دیگر هم مورد آزار و اذیت قرار می گرفتند.

دهقانی: درباره روز قتل بفرمائید، آیا اطلاعاتی هست که در مکتوبات و سخن دیگران نیامده باشد؟
کسروی: بسیاری از مطالب پیشتر گفته شده است اما اجازه بدهید من روایت خودم را بگویم صبح آخرین روزی که ایشان از خانه خارج شدند را به خوبی به یاد دارم. رفتنی که دیگر آمدنی نداشت. با منشی خود آقای حدادپور هماهنگ کرده بودند که به دادگاه بروند چون علیه ایشان شکایتی تنظیم شده بود و میخواستند که به اتهامات پاسخ دهند. مثل اینکه همه چیز از قبل برنامه ریزی دقیق شده بود یعنی هم ورود قاتلین با اسلحه به دادگاه و هم خروج آنها و هم حضور یکباره مردم در پشت در دادگاه برای آشفته کردن فضا.

دهقانی: یعنی میفرمایید مردم نیز توسط شخص یا اشخاصی تحریک شده بودند که آنجا باشند؟
کسروی: بله، مشخصا همینطور بود اصلاً همین ازدحام و شلوغی و البته همکاری چند مأمور عدلیه باعث فرار برادران امامی شده بود این قتل از مدتها پیش برنامه ریزی شده بود و قاتلین از قبل زمان دقیق حضور او در دادگاه را می دانستند. حتی بعضی افراد که به خانه ما برای دیدار با پدرم می‌آمدند از شرکای قتل بودند دوستان پدر همیشه به برخی از این مهمانان مشکوک بودند و همواره از او مراقبت می‌کردند.

دهقانی: شما هم در آن مکان حضور داشتنید؟
کسروی: ابتدا خیر. زمانی که خبردار شدیم و خواستیم به آنجا برویم چند نفر ما را از این کار بازداشتند. علت هم همان شلوغی و احساس خطری بود که امکان داشت گریبان خانواده را هم بگیرد چند ساعت از ماجرا گذشته و مردم پراکنده شده بودند که ما توانستیم به آنجا برویم اما مطالبی که عرض میکنم، بیشتر گفته های برادرم و نزدیکان پدرم در همان روز بود که مستقیماً به ما هم منتقل می کردند. تحریک جمعیت پشت در دادگاه به جایی کشیده شد که سعی داشتند وارد ساختمان شده و جنازه پدرم و حدادپور را به میدان توپخانه برده و آتش بزنند. البته بیشتر این شلوغ بازیها برای آزادی قاتلین بود.

دهقانی: مسلماً باید مأمورینی در آنجا بوده باشند که جلوی این کار را گرفته و مردم را پراکنده کنند.

کسروی: البته که بودند اما تعدادشان کفاف مقابله با مردم را نمی‌داد. کار بدانجا رسیده بود ” که از پاسگاه دربند کمک خواسته بودند. از آنجا سرهنگی که فامیلش پورمؤید بود با سربازانش به کمک آمده و مردم را پراکنده کرده بودند. بعد از ظهر همان روز که جو محل آرام شده بود، جنازه ها را به پاسگاه دربند برده بودند و شبانه دفن کردند. باتوجه به ازدحام مردم برای آتش زدن جنازه که گفتم با تحریک علما بود ترس از نبش قبر نیز وجود داشت. به همین خاطر جنازه ها را شبانه در همان کوههای دربند در نزدیکی سرچشمه آبک دفن کرده و روی آن را با سنگ و ملات پوشانده بودند که هیچ کس مکان آن را پیدا نکند یا در صورت پیدا کردن نتوانند نبش قبر کنند.

دهقانی: یعنی حتی خانواده شما هم از آن مکان بی اطلاع بودند؟

کسروی: کاملاً بی اطلاع که خیر. اما فقط یک بار به ما اجازه دادند به آنجا برویم. لااقل من خودم به همراه خانواده فقط یک بار به آنجا رفتم. شاید مادرم بعدها دوباره و مخفیانه رفته باشد که البته من اطلاعی ندارم. برادرم و دوستان نزدیک پدرم از محل دقیق اطلاع داشتند ولی هیچگاه به آنجا نزدیک نمیشدند که معلوم عام نشود تا سالها در سالروز فوت ایشان، در همان نزدیکی‌ها جمع می‌شدند و شمع روشن می‌کردند که آن را هم به اصرار و مخالفت من دیگر انجام نداند. امروز هم که دیگر نه خبری از چشمه است و نه اثری از کوه چون جایش تماماً خانه و آپارتمان شده است.

مجید دهقانی/فصلنامه هوای بیداری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

یادداشت