صاحب‌دیوان، پایـگاه خبــری و تحلیلی تاریخ و فـرهنگ ایران

پارس وی دی اس
پنجشنبه, 9 فروردین, 1403

از تبریز تا اشتوتکارت

ندا فرشباف – با چنان ذوقی در تبریز قدم میزد که گویی وجب به وجبش را میشناخت ، آن مرد با قامتی نه چندان بلند ، با چشمانی آبی و چهره ای گندمی و ناهمگون در میان تبریزی ها در آستانه 80 سالگی از آلمان آمده که زادگاهش را ببیند و به آرامگاه پدربزرگش سری بزند.
 “هارالد پائول ” اصالتا اهل آلمان است اما دست تقدیر خانواده او را به تبریز کشانده تا شهر مشروطه زادگاهش باشد.

او به همراه همسرش بعد از 75 سال به زادگاهش بازگشته تا بوی کودکی خود را در میان کوچه پسکوچه های این شهر استشمام کند ، آمده تا اینجا را بیشتر بشناسد و شاید قسمتی از تاریخ گمشده تبریز را با 120 قطعه عکس تکمیل کند و دیده هایش را با خود ببرد و در قسمتی از کتاب خاطرات عکس هایش اضافه کند.
او آمده تا به یاد کودکی در باغ تنها دوست تبریزی خود تولد 80 سالگلی اش را جشن بگیرد.
متن زیر حاصل گفت و گویی  با هارالد پائول در هنگام گشت و گذار درکوچه های تبریز است.
آقای پائول از زادگاهتان برایمان بگویید، تبریز ! چه شد که تبریز زادگاه یک آلمانی الاصل شد؟
در دوره رضا شاه پهلوی ایران در آغاز راه صنعتی شدن قرار گرفته بود. یادم می آید که پدرم میگفت آن زمان کارخانه هایی در ایران به ویژه در تبریز وجود داشت ولی همه آن ها به شکل سنتی اداره می شدند. رضا شاه پهلوی برای تبدیل کارخانه ها از حالت سنتی به صنعتی از کشورهای غربی درخواست اقامت تعدادی تحصیل کرده آشنا به صنعت غرب را کرده بود. در سال 1313 پدر و مادرم و همچنین پدربزرگم برای راه اندازی چند کارخانه در تبریز وارد این شهر می شوند و در کارخانه کبریت سازی توکلی و کارخانه کبریت سازی خوئی ها که هم اکنون به ستاره ممتاز تغییر نام داده است شروع به فعالیت می‌کنند.
پس از گذشت یکسال از اقامت خانواده من در این شهر من به دنیا می آیم و پس از من خواهرم! اینطور می شود که شهر زیبای تبریز می شود زادگاه ما.

تا چند سالگلی در این شهر بودید؟ چرا به کشور خود بازگشتید؟
من پنج ساله بودم که اولین آتش های جنگ جهانی دوم برافروخته شد خطر حضور روس ها آلمانی ها را تهدید می کرد ، دولت وقت آلمان دستور بازگشت همه اتباع آلمانی به کشور را داده بود ما مجبور به بازگشت بودیم.
متاسفانه کمی پیش از آن پدربزگم را از دست داده بودیم و پدرم برای اینکه به اردوگاه اجباری منتقل نشود از ما جدا شد و به استرالیا رفت.
من و مادر و خواهرم به شهر خودمان بازگشتیم و پدرم پس از پایان یافتن جنگ به آلمان بازگشت.

از زادگاه خود چه چیزهایی به یاد داشتید؟ چه حسی شما را مجدد با تبریز بازگرداند؟
خوشبختانه خانواده من عکس های زیادی از مدتی که در تبریز ساکن بودیم تهیه کرده بودند و همه عکس ها توسط پدر و مادرم پشت نویسی شده بود ، تبریز آن زمان به نسبت سایر شهرهای ایران شهری مدرن و زیبا بود.
من در کنار همه آثار تاریخی این شهر ، در پارک شاهگلی (ائل گلی ) در بندرشرفخانه و بسیار جای دیگر عکس دارم و همه این عکس ها پشت نویسی شده است ، دوست داشتم حداقل یکبار دیگر زادگاهم را ببینم و در هوایش نفس بکشم و پیدا کردن آرامگاه پدربزرگم در این شهر نیز یکی از مهم ترین دلایل بازگشت به تبریز بود.

چگونه آرامگاه پدربزرگتان را پیدا کردید؟
به وسیله یکی از دوستان آلمانی ام با مردی به اسم بهرام حمایت که اهل تبریز است  آشنا شدم که در آلمان و تهران شرکت تجاری دارد ، او به خوبی زبان آلمانی می داند و اولین کمکم آقای حمایت بود ، یکبار با ایشان در تهران دیدار کردم و به همراه آقای حمایت به تبریز آمدیم ، پس از چند روز تلاش و رفت آمد توانستم آرامگاه پدربزرگم پائول بزرگ را در آرامگاه ارمنی های تبریز پیدا کنم. پس از دیدن قبر پدربزرگم و گشت در فضای تبریز به آرامشی غیرقابل وصف دست یافتم و خدای بزرگ را شاکرم که در این راه همراهم بود.
آقای حمایت دوست بسیار خوبی است ، توانستم با کمک ایشان جشن تولد 80 سالگی ام را در زادگاهم برگزار کنم.

از عکس هایتان بگویید ، چند قطعه عکس از تبریز دارید؟
120 قطعه از تبریز عکس دارم که بیشتر آن ها خانوادگی است ، اما با استفاده از این عکس هاکتابی طراحی و چاپ کرده ام که می توان گفت بخشی از تاریخ مصور تبریز را شامل می شود.
دوست دارم با ارتباط بیشتر با تبریزی ها در مورد عکس ها و اماکن اطلاعات بیشتری پیدا کنم و کتایم را تکمیل کنم و همچنین دوست دارم این کتاب به زبان فارسی یا ترکی نیز ترجمه شود.
یکی از آن عکس ها که فکر میکنم برای تاریخ تبریز بسیار حائز اهمیت باشد عکسی از اولین مدرسه نابینایان در تبریز است.
آن زمان ها افرادی از کشورهای اروپایی در شهرهای ایرانی حضور داشتند و فعالیت های خیرخواهانه انجام می‌دادند که اصطلاحا به این افراد ” مسیون ” گفته می شد.
به دلیل تعداد انگشت شمار افراد خارجی در شهر تبریز همه این افراد با یگدیگر ارتباط داشتند.
کریستوفر یک مسیون آلمانی بود که در تبریز اقامت داشت و اولین مدرسه نابینایان ایران را در تبریز تاسیس کرد.
این مدرسه در محله ششکلان تبریز و در خانه ای واقع بود که متاسفانه مطلع شدم آن ساختمان اکنون پابرجا نیست.
من در مجموعه خود چند قطعه عکس دارم که در این ساختمان گرفته شده است و در آن دانش آموزان مدرسه و معلمان نیز حضور دارند.
دوست دارم این عکس ها در موزه های تبریز نیز وجود داشته باشد ، من بخشی از تاریخ مصور تبریز را با خود حمل می کنم برایم اهمیت دارد که این بخش از تاریخ در اختیار مردم تبریز نیز قرار گیرد.

قصد اقامت در تبریز را دارید؟
دل کندن از این شهر سخت است ، اما همه خانواده من بخشی از وابستگی هایم را در آلمان جا گذاشته ام و باید برگردم ولی اگر شرایط مهیا باشد بار دیگر به این شهر زیبا سفر خواهم کرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

یادداشت