صبح روز 27 شهريور يكي از مقامات ارشد حكومت زنگ زد و بهمناسبت درگذشت استاد تسليت گفت. او در واقع مرا ازين واقعه خبردار كرد چون ساعت قبل از 7 صبح بود و استاد دو ساعت پيش از آن درگذشته بود و من در تبريز و بيخبر.
آن مقام ارشد از من خواست كه با متانت و آرامش مطلوب و شايسته مراسم تدفين و تعزية استاد را برگزار كنم و بعد از اجراء امور لازم آنگاه خود عزاداري ورزم. جملهاي حكيمانه گفت: مرگ استاد يك بار اتفاق افتاد و مراسم متعاقبش نيز يكبار خواهد بود بنابرين بايد شايستة شأن ايشان باشد.
حرف زياد است اما ميخواهم عاجلاً به مقصد برسم.
مرحوم آقاي پروفسور …. (چون در حيات نيست اسمش را ذكر نميكنم) نميدانم مبتني بر چه منطقي علم كرد كه استاد شهريار به خود من وصيت كردند كه جنازهاش در شاهعبدالعظيم دفن شود. گروهي از روستائيان دهات خشكناب و قيشقرشاق نيز آمدند كه استاد بايد در روستاي پدرياش دفن شود. من نيز برنامة خود را چيده بودم.
شب برخي از مقامات شهري براي تسليت به بندهمنزل آمدند و من همان جلسه را مغتنم دانسته برنامة خود را در ميان گذاشتم. از آقاي شهردار وقت خواهش كردم كه مقبرهالشعرا را آسفالت بريزد و چمن فوري بكارد. از مديركل بازرگاني و معتمد بازار آقاي محمدحسن عبديزداني درخواست كردم كه مديريت كند تا به تعداد كافي فرش مرغوب از بازار جمع شود و بعد از 500 سال «گؤيمسجد» را بگشايند و آب و جارو كشند و مفروش كنند.
خود به كليساي انجيلي رفتم و تابوت تشريفاتي مسيحيان را از آنها وام گرفتم تا جنازة استاد در آن نهاده شود.
از مقام روحاني پادگان تبريز خواهش كردم كه گروه تشريفات نظامي و گروه موزيك ارتش را پاي هواپيما مهيا كند.
روز بعد جنازه بهاتفاق هيأتي به تبريز آمد.
مردم هجمه آوردند و تابوت را بر رود نيل افكندند.
هدهاي شعاري درآوردند كه پيشمرگ و … پيش خداست امروز. اخرين بار گفتم شعارمان هم همين است: حيدربابا سنين باشين صاغ اولسون
ديگر كناري كشيدم و از پيادهرو يتيمانه و غريبانه حركت كردم. سيلي از مردم. منن كه هيچ، معمرين صدساله ميگفتند در تبريز چنين تشييعي ديده نشده بود.
تا سر مزار گردامديم و بر خاكش نشانديم. شامگاه نيز شام غريبان در «گؤي مسجد» منعقد شد
باري، اين زمره همواره از اجتماع مردم هراس دارند.
اينها مردم را نميشناسند. همه را به چشم دشمن ميبينند. همه از نظر اينها جاسوسند و احمقند و وطنفروشند و خائنند و فقط خودشان مسلمانند و پيرو ولايتند و شيعة علياند و ملياند و ايرانياند. در حاليكه (خاكم بهدهن) ايران را و همين نظام را حماقتهاي همين دلسوزكان بر باد خواهد داد
(لوحشالله)
سخنرانی اصغر فردی در مراسم ختم استادشهریار در مسجد کبود تبریز.
تبریز ۱۳۶۷
به قلم اصغرفردی
عکاس : جناب آقای رضا رضیپور