دوشنبه, 5 آذر, 1403

روایت صنعت چاپ در گفتگو با سعید آخوندی، مدیر چاپخانه آذرآبادگان تبریز

پیش درآمدی بر صنعت چاپ در تبریز:
عباس میرزا، شاهزاده روشنفکر و عاقبت اندیش قاجار، زمانی که حکمرانی تبریز را برعهده داشت، خدمات ارزنده ای برای این شهر انجام داد. یکی از این اقدامات وی، ایجاد اولین چاپخانه ایران و دایر کردن نخستین دستگاه چاپ بود که در سال ۱۱۹۰ هجری شمسی به شکل چاپخانه حروف سربی- با حروف فارسی و عربی- در تبریز راه اندازی شد. چاپ سربي (كه به آن چاپ حروفي و چاپ برجسته نيز مي‌گويند) از كنار هم نهادن حروف سربي و منعكس ساختن آن بر كاغذ به‌وجود مي‌آيد. در آغاز ورود فن چاپ به ايران، چاپ سربي را، به اعتبار واژه لاتيني آن، تيپوگرافي مي‌ناميدند.

با توجه به پیشرو بودن تبریز در صنعت چاپ، طبیعی بود که اولین محصولات فرهنگی نیز در این دیار به دست نشر سپرده شوند. در همین راستا، اولین کتاب ایران با عنوان «رساله جهادیه»- تألیف میرزا عیسی قائم‌مقام اول (۱۱۶۷‌‌ـ‌۱۲۳۷ق‌)- توسط همین دستگاه در تبریز و به وسیله میرزا زین العابدین تبریزی (پدر صنعت چاپ ایران) به طبع رسید. این رساله بعد از حمله روس‌ها به ایران در زمان فتحعلیشاه و ولیعهدی عباس میرزا توسط قائم‌مقام فراهانی وزیر نوشته شده و شامل فتاوی روحانیون درباره جهاد با روس (جنگ دوم روس و ایران) است.

جالب اینجاست که اولین روزنامه شهرستان‌های ایران به نام «روزنامه ملتی» نیز بعد از دایر شدن چاپخانه سربی، در تبریز منتشر شد.

در آن زمان هنوز واژه «چاپ» متداول نشده بود و به همین دلیل آن را باسمه‌خانه، بصمه‌خانه، مطبعه، دارالطباعه و دارالطبع می‌نامیدند. این چاپخانه نهایتا در سال ۱۲۴۵ تعطیل شد.

با آن که تهران پایتخت کشور بود، چاپخانه در آنجا پس از ۸ سال، و آن هم توسط میرزا زین‌العابدین تبریزی احداث گردید. در سال 1240 ق. ميرزا زين‌العابدين، كه در كار خود خبره و شهره بود، به امر فتحعليشاه به تهران فراخوانده شد تا به‌كمك منوچهرخان معتمدالدوله، اولين چاپخانه سربي دارالخلافه طهران را راه‌اندازي كند. در انتهاي كتاب مآثرالسلطانيه چاپ سربي سال 1241 ق. اشاره به ميرزا زين‌العابدين شده است كه در دارالخلافه طهران مشغول انطباع بوده است. نخستين كتابي كه در مطبعه طهران به طبع رسيده بود هم حياه‌القلوب محمد باقر مجلسي در سال 1240 ق. /1824 م بود.

اصفهان اما بعد از تبريز و طهران، سومين شهري بود كه در زمان حكومت منوچهرخان معتمدالدوله صاحب مطبعه سربي شد. اولين كتابي كه در اصفهان چاپ سربي شده رساله حسينيه ترجمه ملاّ ابراهيم گرگين استرآبادي به سال 1246 ق. بوده است.

بر اساس همین تاریخ دیرین آذربایجان و تبریز در صنعت چاپ، این سرزمین پیشکسوتان متعددی را بر خود دیده که هر یک از آنها توانسته اند سهمی در پیشبرد فرهنگی آن بر دوش داشته باشند.
یکی از این افراد پیشکسوت و موثر در صنعت چاپ آذربایجان، سعید آخوندی- مدیر چاپخانه آذرآبادگان تبریز- می باشد. وی متولد سال 1331 بن بست دلخونِ محله «خیابان» تبریز است و به همین دلیل بدیهی است که در طی این همه راه، خون دل های زیادی خورده باشد! مادرش او را پس از فوت پدر به چاپخانه مهدآزادی می برد تا در آنجا و در کنار برادر بزرگترش مشغول به کار شود. سعید آخوندیِ جوان در آنجا با افراد فرهنگی چندی از جمله صمد بهرنگی آشنا می شود که این آشنایی می تواند مسیر آینده او را شکل دهد و به قول خود «خط و مشی زندگی کردن و چگونه فکر کردن در مورد نابهنجاری های اجتمای آن زمان را از ایشان آموختم».
آخوندی در حالی که آن روزها در چاپخانه کارگری می کند، به تشویق صمد بهرنگی- آن هم به صورت شبانه- در آموزشگاه کاخ دانش تحصیل خود را ادامه می دهد.
آخوندی در اتوبیوگرافی خویش در مورد فعالیت های فرهنگی اش آورده است: «… مجله آدینه در چاپخانه مهدآزادی چاپ می شد. این هفته نامه بنا به دلایلی و از جمله بخاطر درج مطالب فولکلوریک آذربایجان- آن هم به زبان ترکی- توقیف می شود. پس از آن و در همان سال، بهروز دهقانی توسط سازمان امنیت به شهادت می رسد. پس از توقیف این نشریه، چند تن از دانشجویان به سرپرستی دکتر محمدحسین صدیق اقدام به انتشار نشریه ای با نام هنر و اجتماع می نمایند تا ادامه دهنده و زنده نگه داشتن زبان ترکی باشند. این نشریه نیز بیش از هفت شماره دوام نمی آورد. سازمان امنیت به محوطه چاپخانه مهدآزادی آمده و عده ای از کارگران را بازداشت می کند و اما آنهایی که سن و سالی نداشتند (همانند خود سعید آخوندی) با مشت و لگد مجبورشان می سازند که متواری گردند.
سعید آخوندی از همان سال ها و پس از مرگ صمد بهرنگی، با او عهد و پیمانی می بندد و بر همین اساس به صورت مخفیانه اقدام به حروفچینی و انتشار کلیه کتابهای وی می نماید.
آن چه در ادامه می آید، کپی است کوتاه با سعید آخوندی.

– طبیعی است که شما در این عمر نه چندان زیاد 70 ساله خویش، راه دور ودرازی را پیموده و خون دل های زیادی خورده اید. پس از این همه راه، اکنون زندگی را چگونه می بینید؟
سعید آخوندی: آقای دیهیم- که استادم بود- تاکید می کرد که اگر کسی بخواهد در این دنیا زندگی راحتی داشته باشد، بایستی قانع بوده و قناعت پیشه کند. البته قناعت صرفا به مادیات محدود نمی گردد بلکه بخش معنوی آن نیز است. قناعت مادی این است که هزینه های خود را بر طبق درآمد خویش تنظیم کنم. در این صورت، چنین فردی به غیر از خداوند، نیازمند هیچ فرد دیگری نخواهد بود. قناعت معنوی هم این است که آدمی در مقابل آیینه ایستاده، به خودش نگریسته و از کیستیِ خویش سوال کند.

– آیا شما اکنون هم به این آیینه می نگرید؟
سعید آخوندی: در زمان های گذشته حتما که می نگریستم ولی در این سن و سال و در عمر زمستانی خویش، فکر می کنم که دیگر نیازی به این امر نیست چرا که اگر چنین کنم دچار یاس و ناامیدی می گردم. برای آدمی در هر سن و سالی شعور خاصی ایجاد می شود.

– خب پس بازگردیم به دورانی که کارتان را در چاپخانه مهدآزادی شروع کردید. کارتان را از چه دورانی آغاز کردید؟
سعید آخوندی: پدرم در سال 40 به دلیل بیماری سِل فوت نمود. وی با این که ملبس به لباس روحانیت بود، ولی افکار ملی- مذهبی داشت. او دبیر دبیرستان های منصور و رشدیه بود و حتی خود نیز اقدام به تاسیس و راه اندازی مدرسه ای شبانه به نام شهاب کرده بود. هنوز هم وقتی دانش آموزان آن مدرسه مرا می بینند، از پدرم به نیکی یاد می کنند. مرحوم تمکینی- صاحب امتیاز نشریه کار و نیرو- از دبیران آن مدرسه بود و سید مسعود پیمان- صاحب امتیاز روزنامه مهد آزادی- از شاگردان پدرم در دبریستان منصور به شمار می رفت.
وقتی پدرم فوت کرد 9 سالم بود و در کلاس چهارم تحصیل می کردم. بعد از فوت پدر، یکی از برادران بزرگترم- که در سال ششم تحصیل می کرد- برای کار به چاپخانه رفت. من نیز بعد از اتمام تحصیل دوره ششم، کارم را در چاپخانه مهد آزادی و نزد برادرم شروع کردم. گرچه کارم را با کارگری آغاز کرده بودم ولی به خواست خدا، در همین چاپخانه با افراد و شخصیت هایی آشنا شدم که توانستند در راه انتخابی من برای آینده موثر واقع شوند.

– شرایط کاری آن دوران در چاپخانه ها چگونه بود؟
سعید آخوندی: در آن دوران تمامی چاپخانه ها در زیرزمین ها فعال بودند به طوری که در محل های چاپخانه حتی منفذی برای تنفس هم وجود نداشت. به همین خاطر بسیاری از افرادی که در این صنعت مشغول به کار بودند، دچار بیماری سل گردیده و از دنیا می رفتند. برادر خود من نیز در اثر این بیماری از دنیا رفت. ولی من به خاطر فرار از این بیماری، به ورزش مورد علاقه خود- فوتبال- روی آوردم.

– وضعیت صنعت چاپی در آن سال ها چگونه بود؟
سعید آخوندی: صنعت چاپ در آن دوران به صورت حروفچینی دستی بود، هنوز حتی از دستگاه چاپ ملخی هم خبری نبود. من کارم را با انجام کارهای خدماتی و ابتدایی در چاپخانه شروع کردم چرا که اجازه نمی دادند فردی از همان ابتدا در بخش حروفچینی فعالیت کند. وقتی که اساتید فن برای صرف نهار می رفتند، از آنجایی که هنوز سن و سالی نداشتم- زیر پای خود چارپایه ای گذاشته و بر روی گارسه1، شروع به حروفچینی می کردم. علاقه من به این کار آن چنان زیاد بود که در مدت 6 ماه در کارم مهارت زیادی پیدا کردم، آن چنان که پس از یکی دو سال تبدیل به یک حروفچین حرفه ای شدم که حتی در کل تبریز همانند و رقیبی نداشتم. به عنوان مثال اگر یک حروفچین در طول یک روز 300 سطر حروف می توانست بچیند، من 900 سطر حروفچینی می کردم. هم علاقه زیادی به این کار داشتم و هم این که هوش زیادی را در این راه بکار می بستم.

– اشتباهات حروفچینی در روند کاری یک امر بدیهی و طبیعی است. مهمترین غلی حروفچینی را که برایتان اتفاق افتاده و یا شاهد آن بوده اید، چه بود؟
سعید آخوندی: اشتباهات حروفچینی در سطرها و حروفات زیر خیلی زود به چشم می خورد. حتی امروزه هم من می توانم بدون خواندن جمله ای، به کلمات نگاه کرده و اشتباهات آن را ببینم. ولی در فونت های بزرگ- مثلا فونت شماره 84 که در آن زمان بزرگترین فونت بود- این اشتباهات معمولا به چشم نمی آمد. یکی از بدترین اشتباهات ما در سال 52، در چاپ روزنامه آذرآبادگان بود. در این اشتباه سهوی، در جمله رضا شاه کبیر، واژه کبیر بدون «ب» نوشته شده بود! هر کسی که به این اشتباه نگاه می کرد، محال بود که سهوی بودن آن بپذیرد. این امر می توانست تبعات زیادی داشته باشد ولی خوشبختانه هنوز روزنامه ها به تهران ارسال نشده بودند و توانستیم در ساعات اولیه صبح کلیه روزنامه ها را جمع آوری نماییم.
و یا اتفاقی دیگر در روزنامه مهدآزادی رخ داد. فردی به عنوان دزد دستگیر شده بود و قرار بود خبری در این باره بنویسیم. در آن سال ها عکس ها به صورت کلیشه سازی بودند. عکس فرد مزبور را به آقای شعاری دادیم تا کلیشه آن را بسازد. مرحوم شعاری دچار بیماری آسم بود و صنعت کلیشه سازی خود را هم به کسی آموزش نمی داد. من عکس فرد مزبور را دادم به آقای شعاری، که مقرر گردید ایشان آن را شب هنگام در خانه شان کار کرده تا فردا صبح تحویل ما دهد. صفحه بند روزنامه- آقای رضا رشیدی- در هنگام چیدن خبر، به جای عکس دزد، کلیشه عکس فرد دیگری را که موجود بود قرار می دهد تا پس از آوردن کلیشه، آن را جاسازی نماید. تغییر جای عکس فراموش شد و روزنامه با همان عکس فرد دیگر منتشر گردید. از شانس بد حادثه، عکس منتشر شده به جای دزدف یک نماینده با نفوذ مجلس بود که این کار نیز تبعات خاصی را در پی داشت. بنابراین ا اشتباهات در صنعت چاپ طبیعی است و هر چقدر هم که مهارت داشته باشیم، باز امکان چنین اشتباهاتی وجود دارد.

– یعنی حروفچینی دستی تا سال 52 هم هنوز در صنعت چاپ متداول بود؟
سعید آخوندی: نه تنها تا آن سال ها که حتی تا سال های بعد از آن نیز برقرار بود. سال 56 بود که ما از کشور آلمان یک دستگاه لترپرس وارد کردیم. مرحوم حاج حمید علمیه نیز مترادف با این دستگاه، دستگاه افست یک ورقی وارد نمود.

– امکان داشت که در حروفچینی برخی از حروفات کم بیایند. معمولا کدامیک از حروفات استفاده بیشتری داشتند؟
سعید آخوندی: سه نوع حروف همیشه کم می آمدند. «ی» آخر، «ک» آخر و «ن» اول. حروفات همیشه به صورت یکسان و کیلویی خریده می شدند. به همین دلیل حروفات به صورت سریال وار فروخته و عرضه می شدند. بنابراین همیشه حروفات بیشتر استفاده شده مزبور در حروفچینی ناقص می آمدند. به همین خاطر خیلی از صفحه بندها حرف «ی» و یا حروفات بیشتر مصرف شده را در گارسه خود مخفی می کردند تا سایر صفحه بندها از آنها استفاده نکنند.
همانگونه که عرض کردم، من حروفچین ماهری بودم به طوری که در سال 53 یک کتاب قطور ریاضی را حروفچینی کرده و جداول، علایم و رادیکال ها را هم به طریق خاصی درست کردم و حتی برای این که جدول تنظیمات بهم نخورند، با چوب کبریت آنها را محکم می کردم. روزی 16 صفحه کتاب حروفچینی می کردم در حالی که بقیه یک و یا نهایت سه صفحه حروفچینی می کردند. به یاد دارم که استاد علی نظمی به چاپخانه آمده و اشعار خود را می خواندند، من نیز در همان حال همه اشعار را حروفچینی و جهت انتشار کتاب صفحه بندی می کردم. در هر ربع ساعت یک صفحه را تمام می کردم بدون این که حتی یک غلط املایی داشته باشد. این خاطرات و اقدامات گنجینه ارزشمندی برای من هستند که به آنها افتخار می کنم.

– در اتوبیوگرافی خویش نوشته اید که در چاپخانه با افراد بسیاری مواجه شدید که این امر توانست مسیر زندگی شما را تغییر دهد. مهمترین این افراد چه کسانی بودند؟
سعید آخوندی: در همان سال های اولیه ورودم به چاپخانه- در سال های 43 و 44- با افراد چندی از جمله صمد بهرنگی، بهروز دهقانی، عبدالحسین ناهیدی آذر، رحیم رئیس نیا، غلامحسین فرنود و… آشنا شدم. در آن سال ها این افراد هفته نامه ای به شکل ضمیمه تحت عنوان «آدینه» منتشر می کردند. فقط تا آنجایی می دانستم که حدود 70 درصد مطالب نشریه آدینه را خود صمد بهرنگی و با نام های دیگری می نوشت. در آن ایام استفاده از زبان ترکی در نوشته جات فوق العاده حساسیت برانگیز بود. من با اهداف و انگیزه های این افراد آشنا شدم و پس از این که در این موارد تحقیق کردم، به آنها علاقمند گردیدم. من در خانواده ای بزرگ شده بودم که افکار ملی-مذهبی داشت و به همین دلیل نسبت به مسایل نگاه منطقی تری داشت. بر اساس همین سابقه خانوادگی بود که توانستم تمامی افکار و مطالب جدید را بررسی کرده و پس از آن قبول نمایم. در آن زمان عنوان می گردید که صمد بهرنگی توده ای، چپی و حتی منکر خدا است. البته این نوع برچسب ها در آن سال ها یک روال طبیعی برای مخدوش نمودن شخصیت افراد و خارج کردن آنها از صحنه اجتماعی و سیاسی بود. یکی از سوال های مطرح شده در آن روزگار، در مورد وجود خداوند و تلقی عموم در این مورد بود. صمد بهرنگی تلقی و نگاه متفاوت تری در این خصوص داشت. در آن دوران یکی از آسیب های مطرح اجتماعی، خوردن مال مردم بود. وقتی که فرد زیان دیده نمی توانست حق خود را بازپس گیرد، می گفت که فلان کس را به خدا سپردم. صمد بهرنگی با این نگاه مخالف بود. او معتقد بود که کار خداوند این نیست که بیاید و پول ترا وصول کند، بلکه تو خود بایستی نسبت به احقاق حق خویش تلاش و مبارزه نمایی و سرانجام وقتی که ناکام ماندی، می توانی به خداوند توکل کنی، آن هم به این دلیل که ناامید نگردی چرا که در اسلام چیزی به عنوان ناامیدی وجود ندارد. وقتی صمد بهرنگی چنین استدلالی را ابراز می کرد، مخاطبین تلقی ناباوری به خدا را از این سخنان داشتند.

– ارتباطتان با صمد بهرنگی چگونه بود؟
سعید آخوندی: سن و سال من در آن ایام خیلی پایین بود و طبیعی بود که نمی توانستم ارتباط سطح بالایی با این افراد داشته باشم.

– تا چه سالی کار خود را در چاپخانه مهدآزادی ادامه دادید؟
سعید آخوندی: در سال 46 مرحوم مقصود راپل به نقل از آقای عبدا… زهتابی2 (سردبیر نشریه آذرابادگان) گفت که آقای دیهیم در نظر دارد نشریه را به صورت یومیه منتشر نماید و به همین دلیل می خواهند که چاپخانه ای برای خود تاسیس کنند. به همین دلیل مرحوم راپل مامور جمع کردن تیم تخصصی چاپ برای این چاپخانه شده بود. راپل برای این کار از من نیز درخواست همکاری نمود که من هم قبول کرده و از ابتدای سال 47 کارم را در چاپخانه توفیق آغاز نمودم. هنوز چاپخانه آذرآبادگان تاسیس نشده بود و آقای محمد دیهیم3 برای انتشار یومیه روزنامه، حروفهای چاپخانه توفیق را مجهز نمودند. و درست به یاد دارم که در اوایل شروع به کارم در این چاپخانه و شهریور 47 بود که صمد بهرنگی در آراز غرق شد. از آنجایی که فرد کنجکاوی بوده و خود را وامدار صمد می دانستم، به غسالخانه رفتم و با آن جسم بی روح او صحبت هایی نمودم.

– صحبت هایتان با جسم بی روح مرحوم صمد بهرنگی چه بود؟ آیا به یاد دارید؟

سعید آخوندی: گفتم تو راه های بسیار مفید و خوبی را پیش پای من قرار دادی. امیدوارم بتوانم من نیز همچنان اهداف ترا پیگیر باشم.

– آیا به آن صحبت های خود در طول زندگی عمل نمودید؟
سعید آخوندی: بله، تا به امروز نیز عمل کرده ام. در آن سال ها کلیه کتابهای صمد بهرنگی ممنوع بود ولی با این حال من تمامی کتابهای وی را حروفچینی دستی نموده و با همان تاریخ های انتشار قبلی، چاپ و توزیع می نمودم. در آن سال ها حتی روزهای تاسوعا و عاشورا را هم در چاپخانه کار می کردم چرا که معتقد بودم باید بتوانم به سخنان این ایام مهم عمل کنم.

– آیا مدیر چاپخانه با این امر غیرقانونی شما در آن ایام مخالفت نمی کرد؟
سعید آخوندی: با این که مدیر چاپخانه مرحوم حاج اسماعیل ضحی بود ولی ایشان چندان آشنایی به امورات چاپخانه نداشتند.

– چاپ آذرآبادگان چگونه شکل گرفت؟
سعید آخوندی: سال 48 بود که آقای دیهیم مجوز چاپخانه آذرآبادگان را اخذ نمود و توانست با وام دریافتی آن را تجهیز نماید. چاپخانه در قبال دریافت وام، کتابهای دانشگاه تبریز را منتشر می نمود و از این طریق اقساط چاپخانه کسر می گردید. آن زمان رئیس دانشگاه تبریز، دکتر تسلیمی4 بود.

– خط و مشی روزنامه آذرآبادگان چگونه بود؟
سعید آخوندی: از آنجایی که آقای دیهیم فوق العاده به شاه علاقمند بود، طبیعی بود که روزنامه گرایش این چنینی داشته باشد ولی با این حال هرگز وی در روزنامه آذرآبادگان به فرد مذهبی توهین نکرد و بر علیه این نوع افراد مطلبی ننوشت چرا که وی از لحاظ مذهبی فرد معتقدی بودند. وی معتقد بود که اگر حتی یک فرد توده ای، در گفتار و اعمال خود درستکار باشد می تواند مورد قبول وی باشد. در آن ایام، در شهر اسکو یکی از افراد معروف توده ای دستگیر می شود. از آنجایی که این فرد دستگیرشده انسان خوبی بود آقای دیهیم جهت بیرون آوردن وی از زندان، ضامن او می گردد. و یا من خودم مخالف سیستم پادشاهی بودم که بارها ازار و اذیت شده بودم. به همین دلیل در سال 49 به همراه 6 نفر دیگر دستگیر شدیم. هر یک از آنها ب چندین سال حکم زندان گرفتند ولی من پس از سه ماه توسط آقای دیهیم از زندان آزاد شدم.

– چرا دستگیر شده بودید؟
سعید آخوندی: به خاطر فعالیت های فرهنگی در زمینه انتشار کتاب ها و مجلات ترکی و یا سیاسی. به عنوان مثال چاپ آثار صمد بهرنگی و یا انتشار عکسی در یکی از شماره های نشریه «هنر و اجتماع». در یکی از شماره های این نشریه، عکسی از حبیب ساهر منتشر شده بود که طرحی بود از پسربچه ای پابرهنه ای که زنجیر به پا داشت. همان روز انتشار مجله، همه را دستگیر کردند. در آن زمان هنوز در چاپخانه مهدآزادی بودیم. خیلی ها را دستگیر کردند ولی مرا به علت سن و سال کم خود، صرفا کتک زدند. دکتر صدیق از همان زمان به تهران متواری گردید و تاکنون هم در آنجا ماندگار شده است.

– از آقای زهتابی برای ما بگویید. ایشان سردبیر روزنامه آذرآبادگان بودند و ظاهرا تا آخرین روزهای حیات خویش در این چاپخانه حضور می یافتند.
سعید آخوندی: من در سال 47 با ایشان آشنا گردیدم. در آن زمان ایشان به صورت مرتب و جهت انتشار روزنامه به چاپخانه توفیق رفت و آمد می کردند. از سال 49 که به چاپخانه آذرآبادگان آمدیم و من نیز به جای برادرم مدیر داخلی آنجا گردیدم، روابط فی مابین ما بیشتر گردید. از آنجایی هم که خانم ایشان- پروین خانم- همسایه ما در محله پدری بودند و از همان دوران کودکی ما را به صورت خانوادگی می شناختند، روابط ما بیشتر صمیمی تر گردید. این آشنایی و صمیمیت به حدی بود که من نیز تا آخرین لحظه های عمر ایشان به آن وفادار ماندم.
در سال 63 سهم آقای دیهیم و زهتابی را از چاپخانه آذرآبادگان خریدم. گرچه تمایلی به خرید سهم آقای زهتابی نداشتم چرا که موقعیت متزلزل ایشان را می دیدم و می دانستم که اگر در این موقعیت سیاسی و اجتماعی نتواند به چاپخانه هم بیاید دق خواهد کرد. این امر را به خود ایشان هم گفتم که اگر شما صرفا در خانه بمانید، با این نگاه بدبینانه ای که نسبت به شما وجود دارد، برایتان سخت خواهد شد. قرار گردید که در این باره با همسرشان صحبت کنند. همسر ایشان با من تماس گرفته و گفت که شما سهم ما را بخرید ولی آقای زهتابی کماکان هر روز تا به هنگام ظهر به چاپخانه می آیند. و این چنین هم شد به طوری که از سال 63 تا زمانی که ایشان حیات خویش را به درود گفتند، به صورت مرتب از ساعت 8 صبح الی 10 دقیقه مانده به ساعت یک بعدازظهر، به به چاپخانه می آمدند. من به حدی احترام ایشان را حفظ می کردم که تا آخرین لحظه های حضور ایشان در چاپخانه، حاضر نشدم مجوز و پروانه چاپخانه را بر روی دیوار نصب کنم- در حالی که این امر برای چاپخانه ها الزامی است. دلیل آن هم این بود که نمی خواستم کسی متوجه شود که مدیر چاپخانه من هستم نه ایشان!

و سرانجام در آخرین لحظات این گفتگو، از آقای سعید آخوندی درخواست نمودیم که سطری را به یادگار آن روزها، برای ما حروفچینی نمایند. ایشان گارسه رنگ و رو رفته را بیرون کشید و فی البداهه این سطر را حروفچینی نمود:
هر یاشایان قوجالانماز، هر قوجالان اوجالانماز

پانویس:
1. گارسه میز خانه بندی شده‌ای بود که در چاپخانه ها، حروف برجسته سربی (مخصوص حروفچینی دستی) را داخل آن قرار می‌دادند. برای تسریع در حروفچینی دستی، حروف الفبا و تمام شکل‌های آن (اول، آخر و چسبان) و اعداد و علامت‌های معمول (مانند ویرگول و نقطه و…) را با ترتیب خاصی در گارسه قرار می‌دهند.
2. زهتابی در سال ۱۳۰۳ شمسی در محله «خیابان» تبریز متولد شد و در سال ۱۳۲۴ شمسی و پس از کسب مدرک تحصیلی دیپلم با تسلط به زبان های ترکی، روسی و فارسی به روزنامه نگاری روی آورد. زهتابی که به هنگام تحصیل سیکل دوم دبیرستان در مدرسه «پرورش» تبریز با محمد دیهیم، معاون آن مدرسه آشنا شده بود، در دوره اشغال خطه آذربایجان به دست روس ها و در دوره یکساله حکومت فرقه وابسته دموکرات در تبریز، به عضویت «جمعیت فداییان آذربایجان» درآمد و به گفته خودش، اسناد تحویل سلاح به فرقه توسط روس ها را به دیهیم رساند تا او نیز آن را به تهران برساند.
آشنایی با دیهیم و فعالیت های موردی در روزنامه های وقت منتشر شده در تبریز، به سردبیری و مسئولیت وی در روزنامه تازه تاسیس آذربادگان منجر گردید.
به گفته زهتابی، این روزنامه تا نیمه نخست سال ۱۳۵۸ شمسی، در هشت صفحه و به صورت مستمر منتشر می شد.
زهتابی پس از تعطیلی روزنامه «آذرآبادگان» در دوره بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، اوقات خود را در چاپخانه «آذرآبادگان» تبریز با مالکیت و مدیریت سعید آخوندی گذراند.
3. محمد دیهیم. وى بر اثر راهنمايى‌هاى پدر، به تحصيل روى آورد. تحصیلات ابتدایی را در تبریز و متوسطه را در دبیرستان مروی تهران گذراند. پس از اخذ دیپلم به تبریز بازگشت و از سال 1310 به عنوان دبیر در دبیرستان های پرورش و حکمت به تدریس پرداخت. مدتی نیز ناظم و معاون مدرسه پرورش و رئیس پیشاهنگی آذربایجان بود. دیهیم در امر نویسندگی نیز مهارت داشت و کتاب های درسی زیادی در زمینه حساب و هندسه، جبر، تاریخ و جغرافیا، علوم اجتماعی و شرعیات نگاشت که سال ها در مدارس کشور تدریس می شد.
دیهیم فعالیت های حزبی خود را از سال 1323 با عضویت در جمعیـت فـداکاران آغـاز کـرد. پـس از آن روزنامه آذربادگان را که خط مشی ضد انگلیسی و ضد کمونیستی داشت، منتشر نمود. سـپس انجمـن دوستیابی را در سال 1324 و بعد انجمن ادبی دانشوران و انجمـن ادبـی آذربادگـان را تأسـیس کرد. او از سال 1321 تا 1328 مدیر شرکت چاپ کتاب نیز بود.
محمد دیهیم در سال 1338 به حزب ملیون پیوست و همزمان با تأسیس حزب ایران نـوین بـه آن حزب ملحق شد. وی از سال 1335 تا سال 1354 در پنج دوره نماینده تبریز در مجلس شـورای ملـی بود و از نمایندگان فعال و صاحب نفوذ آذربایجان به شمار می رفت و در میان نمایندگان نقش رهبری داشت و نظر او در انتخاب استانداران و شهرداران و رئیس دانشگاه تبریز و سایر امـور اسـتان، تعیـین کننده بود.
4. منوچهر تسلیمی، سال ۱۳۰۲ در قزوین متولد شد. تحصیلات ابتدائی و قسمتی از متوسطه را در قزوین به اتمام رسانید و دوره دوم متوسطه را در مدرسه فیروز بهرام طی کرد. پس از اخذ دیپلم برای ادامه تحصیل به اروپا رفت و در پاریس وارد دانشکده برمن شد. لیسانس و دکترای فلسفه گرفت و به ایران بازگشت و دانشیار دانشکده ادبیات و علوم انسانی شد. وقتی که دانشسرای عالی از دانشکده ادبیات جدا شد و واحد فرهنگی مستقلی گردید، منوچهر تسلیمی به ریاست دانشسرای عالی منصوب گردید و چندی ریاست آنجا را عهده‌دار بود. وی در سال ۱۳۴۷ به ریاست دانشگاه تبریز منصوب گردید.

 

منبع: غروب آنلاین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کانون تبلیغاتی آریانی
یادداشت