گل نصرانی/صاحب دیوان به نقل از روزنامه شرق/مجید پالوایه
نگهبان تعجب نکرد، نه از دیدن خبرنگار ذوقزده شد، نه از دیدن دوربین و عکاسش، حتی از بهتشان از دیدن قبرستان، از ذوقزدگیشان از دیدن یک سنگ قبر؛ اما خندید به ترس هر دوي آنها از سگ نگهبان، انگار برایش همهچیز تکراری بود، فقط برای رفع نگرانیشان گفت: سگ را بستهایم.
مسلمان و مسیحی، ایرانی و غیرایرانی همه اینجا دنبال یک چیز هستند، دنبال یک سنگ؛ سنگی آشنا، برخی دنبال اقوام و آشنایانشان، برخی دنبال همکیشانشان و گاهي هم خبرنگاری و عکاسی دوربینبهدست دنبال سنگ قبر «هوارد باسکرویل«
آخر خیابان شهناز سابق و شریعتی این روزهای تبریز، روبهروی کنسولگری سابق ایالات متحده آمریکا که بعد از انقلاب به نیروی انتظامی رسید و اكنون تالار پذیرایی است و بیمارستان آمریکاییهای مقیم تبریز که این روزها دانشکده پرستاری شده است، دیوار آرامگاه آشوریهای تبریز است؛ دیواری که روزهای انقلاب به روایت اهالی محل، میزبان شعارهای ضدآمریکایی بود، دیواری که برخیها آن سالها از آن بالا رفتند و شعار ضد استبدادی دادند، دیواری که آن سویش آمریکاییِ آزادیخواهی دفن شده که دوشادوش ایرانیان برای برقرار نظام مشروطه جنگید، هرچند انگار خود آمریکاییها هم یادشان رفته بود که باید راه باسکرویل را میرفتند.
هاوارد باسکرویل در سال ١٨٨٥ در نبراسکای آمریکا در نورثپلات به دنیا آمد. در سال ١٩٠٣ وارد دانشگاه پرینستون شد، در سال ١٩٠٧ تحصیلاتش را در این دانشگاه به اتمام رساند و بنا به دعوت مدرسه «مموریالاسکول» یا «مدرسه یادگار» که بعدها به مدرسه «پروین» تغییر نام داد و اكنون ساختمان آن در داخل دبیرستان دخترانه توحید خیابان شریعتی قرار گرفته، برای تدریس راهی تبریز شد. باسکرویل معلم تاریخ عمومی بود؛ اما بعدها به درخواست شاگردان ارشد و برخی همکارانش مانند سیدحسن شریفزاده که از مبارزان مشروطه بود و در این مدرسه عربی تدریس میکرد، حقوق بینالملل نیز تدریس کرد.
روزگار شهر جنگزده
دوران حضور باسکرویل در تبریز روزگار آرامی نبود؛ ساختمان مجلس مشروطه در تهران زیر توپهای لیاخوف دوام نیاورده بود و محمدعلی شاه، پادشاه بلامنازع ممالک محروسه ایران بود؛ تبریز نمیخواست قبول کند استبداد بازگشته است.
در دوران حضور او در تبریز، شهر به دو دسته تقسیم شده بود: مجاهدان مشروطهخواه در یک سمت و استبدادیون طرفدار دولت مرکزی در سمت دیگر. ورودیهای شهر از چهار طرف بسته شده بود، قحطی و گرسنگی از یک سو و گلوله باران شهر از سوی دیگر بر درد مردم میافزود. باسکرویل که شاهد جنایتهای روس و انگلیس بود و خودش هم دوره سپاهیگری دیده بود، با دادن تعليمات نظامی به گروهی از جوانان، دسته معروف خود یعنی «فوج نجات» را تشکیل داد. او از حیاط مدرسه مموریال آموزشهای خود را آغاز کرد و سپس به محله ارک (سربازخانه) نقل مکان کرد. کنسول آمریکا بهدلیل آگاهییافتن از فعالیتهای باسکرویل، بهشدت از او دلگیر شد. همسر کنسول وقت آمریکا به درخواست کنسول، به دیدار هاوارد رفت و تلاش کرد او را برای جدایی از مشروطهخواهان متقاعد کند، او به باسکرویل گفت دخالتش در مسائل داخلی ایران نقض قوانین آمریکاست، ستارخان و نمایندگان انجمن ایالتی نیز به او گفتند نمیخواهند در راه آزادی ایران به او زیان برسد. باسکرویل ضمن پسدادن پاسپورتش به کنسول آمریکا، گفته بود: «تنها فرق من با این مردم زادگاهم است و این فرق بزرگی نیست»
شهادت معلم آزادیخواه
او روز آخر فروردین ١٢٨٨ در جریان درگیری میان نیروهای فوج نجات و نیروهای حکومتی تیر خورد و درگذشت. پس از کشتهشدن باسکرویل، جسدش را به خانه خانواده ویلسون مدیر مدرسه مموریال منتقل کرده و برای مراسم تدفین آماده کردند. تاجری که برای آراستن تابوت باسکرویل پارچه آورده بود، به آنی ویلسون گفت: «ما میدانیم که او جان خود را برای ما داد». در مراسم تشییع جنازه، هزاران نفر از مردم تبریز و همرزمان باسکرویل شرکت كردند.
شفق، این مراسم را چنین شرح داده است: «در کلیسای آمریکایی در اثر ازدحام مردم جا نبود و در مسیر تشييع جنازه جمعیت غریبی بود، جنازه میان صفوف مجاهدین و در پیشاپیش شاگردان و سربازان او رو به گورستان آمریکایی حرکت داده شد. اولیای مدرسه مموریال و شخصیتهای آمریکایی نیز در صف مشایعین بودند. هزاران تن دورتادور فضای گورستان را گرفته بودند».
کنسول وقت انگلستان در تبریز، آلبرت چارلز راتیسلاو، درباره این مراسم گفته است: «تشییع جنازه وی مراسمی کاملا تأثیرگذار بود و بسیاری از اعضای انجمن آذربایجان در آن شرکت نمودند و حتی در کلیسای آمریکایی حضور یافتند تا احترام و قدردانی خود را نسبت به باسکرویل نشان بدهند که در چنین بستر داغی از تعصب دینی در تبریز کاملا کمسابقه بود».سیدحسن تقیزاده، یکی از نمایندگان مجلس شورای ملی، در این مراسم گفت: «آمریکای جوان، باسکرویلِ جوان را فدای مشروطه جوان ایران کرد«
احمد کسروی شاهد عینی حوادث دوران مشروطه در تبریز هم دراینباره مینویسد: «… چون او میهمان به شمار میرفت، هرکسی از شنیدن مرگش اندوهگین و پژمرده میشد. به این لحاظ بر آن شدند که جسد کشته را با تجلیل و شکوه بسیاری به خاک بسپارند. با آنکه گرسنگی همه را آزرده ساخته و در این روزها آگاهیهای مدهشی از سرحد جلفا میرسید، در بند اینها نشده خواستند روان جوان آمریکایی را از خود خشنود سازند… سراسر راه را از شهر تا گورستان مجاهدین، اینسو و آنسو رده کشیده با تفنگهای وارونه ایستادند. شاگردان باسکرویل و دسته فدائیان او، ارمنیان، گرجیان، آمریکاییان و همه آزادیخواهان از بزرگ و کوچک با دستهگل بر دست، پیرامون جنازه را گرفته روانه شدند… پس از آنکه او را به خاک سپردند و نشست به یاد او انجام شد؛ انجمن ایالتی آذربایجان میخواست پولی به آمریکا برای مادر پیر باسکرویل بفرستد؛ ولی دکتر وانیمان (والمان) که ریشسفید آمریکاییها در تبریز بود، خرسندی نداد… و قرار شد تفنگ رزمی باسکرویل را که به هنگام کشتهشدن در دستش بود، به رسم یادبود برای مادر پیرش بفرستند».
چندی بعد، ستارخان تفنگ باسکرویل را که نام و تاریخ کشتهشدنش روی آن حک شده و در پرچم ایران پیچیده شده بود، به انضمام عکسی از افراد فوج نجات، برای خانوادهاش فرستاد. اما از سرنوشت فرشی که زنان تبریزی با تصویری از باسکرویل بافته بودند تا برای مادر او بفرستند، هیچگاه خبری نرسید. فرشی که گفته میشود به دست مادر باسکرویل نرسید و هنوز هم معلوم نیست چه بر سر آن آمده است و تنها عکسی از این فرش، در دست مشروطهخواهان تبریزی وجود دارد. مهمتر از قالیچه، تصنیفی است که مانند بسیاری ترانههای دیگر که نسلبهنسل و سینهبهسینه نقل میشود، نام سرایندهاش مشخص نیست: سیصد گل سرخ و یک گل نصرانی/ ما را ز سر بریده میترسانی؟/ گر ما ز سر بریده میترسیدیم/ در محفل عاشقان نمیرقصیدیم
باسکرویل در قبرستان آمریکاییهای تبریز – که بعدها به قبرستان آشوریها معروف شد- به خاک سپرده شد؛ ولی به دلیل اشتباه لفظی در کتب تاریخی نام این مکان گورستان ارامنه ذکر شده است و بهدلیل همین اشتباه است که بسیاری از مردم برای یافتن اثر و نشانی از مزار باسکرویل، به آرامگاه ارامنه تبریز میروند و دست خالی بازمیگردند. اما اگر برای یافتن مزار این مشروطهخواه آمریکاییتبار، به آرامگاه قدیمی آشوریان تبریز برویم، وقتی از دیوار چند متری قبرستان آشوریها که در فهرست آثار ملی ثبت شده، عبور کنیم، یک سنگ قبر قدیمی کنار همان درختی که تقیزاده و عارف قزوینی یک روز کنار آن قرار گرفتهاند، خودنمایی میکند. برای رسیدن به قبر آزادیخواه آمریکایی باید از قبر خلبان آمریکایی که از روی سنگ قبرش دیگر نمیتوان نامش را تشخیص داد، عبور کرد، از قبر کنسول انگلیس و همسرش که تنها یک سنگ یکمتری از آن باقی مانده و جز نگهبان قبرستان کسی نمیداند زیر این سنگ، تابوت کنسول و همسرش است و البته از قبر دکتر والمان -همان ریشسفید آمریکایی که در مراسم تشییع باسکرویل بود- باید عبور کرد.
سنگ مزار باسکرویل در کنار درختی که به یاد او در کنار قبرش کاشته شد و هنوز همانجاست، باقی مانده است. اما دیگر قبرستان رونق آن صد و چند سال گذشته را ندارد. حالا میتوان حس کرد اینجا دیگر واقعا خاک مرده پاشیدهاند. حالا این قبرستان انگار شبیه همان تابلوفرش شده، مثل تمام صفحههای تاریخ فراموششده؛ تنها چند عکس از آن باقی مانده، از همین سنگ، از همین درخت. باسکرویل مانند تابلوفرشش در لابهلای صفحههای روزگار و روزمرگی مردم گم شده است؛ مثل همین قبرستان که در آن دفن است و همه دنبال سنگ قبرش در قبرستان ارامنه میگردند نه قبرستان آشوریها. حالا تنها نشانی که از معلم آزادیخواه آمریکایی در تبریز بهجا مانده، مجسمه نیمتنهای برنزی است که در خانه مشروطه، قرار دارد. این مجسمه در دوران ریاستجمهوری سیدمحمد خاتمی، پردهبرداری شد. در آن زمان بحثهایی درباره ادای احترام به یک آمریکایی وجود داشت، ولی با وجود انتقادها علیه گذاشتن تندیس نیمتنه باسکرویل در خانه مشروطه، مردم تبریز از این اقدام پشتیبانی کردند. زیر این مجسمه برنزی، این جمله به فارسی نوشته شده است: «هوارد سی باسکرویل. او یک وطنپرست، یک تاریخساز بود». عدهای در آمریکا پیشنهاد کردهاند که ۱۹ آوریل، سالروز کشتهشدن هوارد باسکرویل را بهعنوان «روز دوستی ایرانیان و آمریکاییها» بنامند. در سالگرد کشتهشدن باسکرویل در سال ۲۰۱۴، آلن ایر، سخنگوی فارسیزبان وزارت خارجه آمریکا، در صفحه فیسبوک خود از باسکرویل بهعنوان یک شهید یاد کرده بود.