جوزافا باربارو سفیر جمهوری ونیز که در زمان فرمان روایی آق قویونلو ها بر ایران به پایتختی تبریز اواخر سال 878ه.ق./1474م به دربار اوزون حسن بار یافته و استوارنامه اش را تقدیم پادشاه ایران حسن بیگ نموده بود در نوشته هایش با حیرت به توصیف زیبایی و عظمت مجموعه صاحب آباد تبریز شامل کاخ حکومتی و مسجد و میدان پرداخته است که ذیلا بخش هایی از نوشته وی از کتاب سفرنامه ونیزیان1 تقدیم خوانندگان ارجمند می گردد.
در این نوشته وی چنین آورده است: وی چنین آورده است: «کاخی که در آنجا به پیشگاه شاه بار یافتم بدین شرح بود. نخست دروازهای بود با جلوخانی به مساحت چهار یا پنج قدم مربع که هشت یا ده تن از رجال دربار شاه در آنجا نشسته بودند. سپس دری دیگر بود نزدیک درِ نخستین و دربانی که چماق کوچکی در دست داشت و کنارش ایستاده بود. چون به این دروازه وارد شدم از باغی سبز و خرم گذشتم که مانند چمنی پر از دنبلان بود با دیوارهای گلی، که در سمت راست آن پیادهروئی ساخته بودند. سی گام بالاتر سرائی بود به فراخور حال ما. چهارصد پانصد قدم بلندتر از پیادهروئی که یاد کردم. در وسط این حوضخانه ای بود کوچک و پیوسته پر از آب، و شاه در مدخل آن روی بالشی زربفت نشسته و بر بالشی دیگر تکیه داده بود. در کنارش نگهبانی با شمشیر آخته ایستاده بود. در سراپای سراچه فرش گسترده و مهمترین شاهزادگان گرداگرد نشسته بودند. در همه جای سراچه موزائیک به کار برده اند نه به کوچکی موزائیک هائی که ما به کار میبریم بلکه بزرگ و بسیار زیبا و به رنگهای مختلف »
در ادامه باربارو سفیر ونیز به دعوت حسن پادشاه جهت تماشای تفرج در میدان اشاره کرده و مینویسد: «[شاه] پیغام داده بود که باید به «میدان» بروم و تماشای «تفرج» یعنی بازی کنم. من سوار بر اسب به آنجا رفتم و در آنجا سههزار سوار دیدم و بیش از دو برابر این عده پیاده. از این گذشته فرزندان خردسال شاه در آنجا بودند که از بعضی پنجرهها بیرون را نظاره میکردند. چند تا گرگ که به پاهایشان ریسمان بسته بودند به میدان آوردند و آنها را یکایک رها کردند تا به میان میدان بروند. اسبها از ترس از میان میدان گریختند و بسیاری از آنها بر زمین افتادند، گروهی در خود میدان و برخی دیگر در رودخانهای که در میان شهر جاری است. هر روز آدینه این بازی برقرار است. پس از این تفرج و تماشا مرا به پیشگاه شاه به محلی که پیش از این یاد کرده ام بردند و با عزت و احترام در جائی نشاندند. دیگران نیز هر کدام در جاهای خود به نسبت گنجایش سراچه قرار گرفتند و بقیه به نسبت درجات و مقاماتی که داشتند به رسم مسلمانان بر روی فرش نشستند. در این اثنا چند مرد که از جانب پادشاه هند فرستاده شده بودند، آمدند که جانورانی عجیب همراه داشتند. آنگاه مرا به بالاخانه بردند و در آنجا ناهار خوردم». باربارو به تشریفاتی که جهت ورود سفیر هند برپا شده بود نیز اشاره کرده و مینویسد: «وی در محلی بود که پیش از این یاد کرده ام و به دستور او مانند دفعه قبل در حضورش نشستم. آن روز، روز تعطیل بود و برای ورود سفیر هند تشریفاتی مهم برقرار کرده بودند. درباریان جامههای زربفت و ابریشمین و پشمین به رنگهای گوناگون در بر داشتند. چهل تنی از محترمترین رجال در کوشک نشسته بودند و در مدخلهای آن صد تن و در خارج از مدخلها حدود دویست تن، و در میان دو دروازه کوشک نزدیک به پنجاه تن و در کوچه های خارج قریب بیست تن، همه آماده پذیرا شدن سفیر بودند و در میان [میدان] چهار هزار سوار دیده میشد. همه با این نظم و ترتیب ایستاده بودند که دو سفیر هند وارد شدند و ایشان را در برابر شاه نشاندند.» وی در دیدار دیگری که با حسن پادشاه داشته به توصیف سایر فضاهای باغ دولتخانه نیز پرداخته است: «وقت دیگر هنگامی که به نزد او رفتم وی را در تالاری یافتم که در زیر قبهای بود به راستی آن بنایی بود سخت زیبا. زیرا چوب و تیر را به شکل قبه [= گنبد] در آورده و از اطراف آن پارچه های ابریشمین گلدوزی و زربفت آویخته و بر کف تالار [: خرگاه، خیمه] فرشهای بسیار عالی گسترده بودند که بیشاز چهارده قدم طول هر یک از آنها بود. در آن سوی تالار چادر چهارگوش بزرگ قلابدوزی دیده میشد که میان چهار ردیف درخت برپا کرده بودند تا بر آن سایه افکند، و میان این چادر و آن قبه، سراپردهای بود از بوکازین که درونش همه گلدوزی بود. درب تالار از چوب صندل بود که از داخل شبکه های گلابتوندوزی و مرواریددوزی روی آن کار کرده بودند. شاه در آنجا نشسته بود و بزرگان بر گردش»