صاحب دیوان با اکبر رضاپور نویسنده جوان تبریزی گفتگوی صمیمی در باب داستان نویسی در تبریز داشته است که در ادامه میخوانید:
- با سلام و احترام لطفا نظرات خودتان در مورد وضعیت داستان امروز تبریز بفرمایید؟
با توجه به تجربۀ چندینساله و حضور در جلسات مختلف داستان تبریز و همچنین فعالیت در بخش نشر کتاب، به نظرمن، نویسندگان داستان و رمان به لحاظ کمی رشد داشتهاند. این خودش نکتۀ مثبتی است. از نظر کیفی، بایستی طبقهبندی داشته باشیم. در طبقهبندی با معیار زبان، که به دو زبان ترکی و فارسی تقسیم میشود و از نظر سطح آثار، میتوان چندین سطح شناسایی کرد. یکی آثار غیرداستانی که به اسم داستان نوشته میشوند، ولی از مرز قصه و یا روایت ماجرا عبور نکردهاند و به نظر من اکثریت آثار را شامل میشوند. دیگری آثار داستانی تفریحی و دیگری آثار تحلیلی که این آخری در واقع تلاشی برای ایجاد آثار فاخر در سطح دنیا است.
از منظر مخاطب نیز، اکثریت مخاطبان شناخت خوبی از داستان به عنوان اثر هنری ندارند و نه تنها حوصلۀ آثار تحلیلی را ندارند، بلکه از قدرت تشخیص آثار تفریحی یا نوشتههای غیر داستانی نیز بیبهرهاند. چه بسا خود نویسندگان این آثار نیز از چنین قدرتی بهرهای نبردهاند.
از آنجا که به نظر من مؤلف و مخاطب در کل همزمان با هم رشد مییابند، کثرت نویسندگان خوب است، چرا که عدهای داستان نویس خواهند شد و عدهای دیگر مخاطب داستان و برخی شاید منتقد خوب. در نگاه کلی و خارج از استثناها سطح داستاننویسی تبریز، در جوار مرز داستان و قصه در نوسان است.
-دلیل وجود چنین نوسانی در سطح کیفی داستان چیست؟ اگر این سه دسته را در نظر بگیریم، دسته ی اول که آثار غیرداستانی را تولید و آنها را به نام داستان منتشر می کنند، چگونه به این نتیجه رسیده اند؟ چه عاملی به آنها جرات نشر چنین آثاری را داده است؟
نوسان، در بین سطوح قصه و داستان تفریحی اتفاق میافتد. یعنی آثار هر فرد نویسنده گاهی داستان و گاهی قصه یا ماجرا از آب در میآید. دلیلش هم عدم شناخت، کمبود مطالعه، از انواع آن (میدانی، کتاب، مشاهده و تفکر) و کمبود داشتههای اندیشهای و … میتواند باشد. دلیل به وجود آمدن این کمبودها نیز میتواند عدم آگاهی، سهل گرفتن نویسندگی و یا تنبلی باشد. اما نشر این نوشتهها جرات نمیخواهد. کسی چیزی مینویسد، پیش یک ناشر میبرد، پولی میدهد و نوشتهاش چاپ میشود. مسئله فیلتر کردن آثار از لحاظ غنای ادبی میتواند باشد. در تجربۀ شخصی در حوزه نشر، تنها یک مورد به یاد دارم که مشخصا با دلیل فقدان ارزش ادبی مجوز نگرفته باشد. هر چند که در چاپ این آثار ایرادی نمیبینم (غیر از مواردی که رسانهای میشود) چون چنین اثری ماندگار نخواهد شد. تقویت و پرورش مخاطب مهمتر است.
-برای گذر از مرز ماجرا و رسیدن به وادی داستان چه باید کرد؟
اگر بخواهیم مرزی بین داستان و قصه/ماجرا تعریف کنیم، در کنار عناصر مختلف داستانی و خیال و غیره، مهمترین عامل، مضمون است و روابط علی و معلولی. اگر نوشتهمان دارای مضمون باشد، داستان است، اگر نه، صرف روایت ماجرا خواهد بود و اگر روابط علی و معلولی برقرار نباشد، نوشتهمان قصه، و در بهترین حالت از جنس قصههای افسانهای مادربزرگها خواهد بود. ذکر این نکته ضروری است که هیچ حرف یا ماجرا یا نوشتهای بدون مضمون نداریم. هر نوشتهای در پی انتقال مفهوم و مضمونی است. از لحاظ آسیبشناسی، اثر وقتی که مضمون خیلی کمرنگ و کلیشهای دارد یا وقتی تمرکز بر مضمون واحد ندارد و چندین مضمون ناقص و کمرنگ ارائه می شود، میتوانیم آن را با عنوان اثر فاقد مضمون تعریف کنیم.
-امروز هنر، بخصوص داستان از نبود یا کاستی مخاطب حرفهای رنج میبرد. در حالی که این صنعت ادبی در گذشته، در تبریز مخاطبین بیشتر و حرفهایتری داشته است. دلیل این نقصان چیست و برای رفع آن چه باید کرد؟
این گزاره بایستی به طریقی ثابت شود. اگر قبلا مخاطب بیشتر بوده، همانها کجا رفتهاند یا از زمان خیلی دوری صحبت میکنیم! آیا این ادعا از طریق محاسبه تفاوت فروش کتابها یا پر رونق بودن جلسات مختلف بدست آمده است؟
اما به طور کلی اگر بخواهیم از وضعیت مخاطب و جذب مخاطب صحبت کنیم، میتوان به عواملی که مخاطب کتاب و بخصوص از جنس کاغذ را جذب خود کرده، اشاره کرد و مهمترینش میتواند فضای مجازی باشد و البته همان به عنوان فرصتی برای نشر و معرفی کتاب هم عمل میکند. همچنین نشر الکترونیکی کتب هم رویکرد دیگری است و مخاطبین خود را داراست که جزو مخاطبین ادبیات هستند. عوامل دیگر وضعیت اقتصادی و تورم است. قیمت بالای کتاب نسبت به انتظار خانوادهها، قرار گرفتن کتاب در اولویتهای بعدی و … که منتج همان اقتصادیات و تورم است.
برای رفع این نقصان، بخشی که مربوط به مؤلف است، میتواند نوشتن آثار حاوی دغدغههای مردمی و امیدبخش باشد. در واقع خلق آثاری به سادگی و شیرینی و پرمایگی حیدربابای شهریار میتواند به دل و زبان مردم نفوذ کند. در حوزه ادبیات ترکی و بخصوص نثر، مشکل نداشتن سواد خواندن و نوشتن زبان مادری را هم داریم. این نیز بایستی به طرقی قانونی حل شود تا آموزش همگانی زبان ترکی فراهم شود. اتحاد بین اهالی ادبیات و همچنین کمک رسانههای تصویری جهت معرفی آثار پرمحتوا و فرهنگسازی خرید و مطالعه، جهت جذب مخاطب ضروری می نماید. مشکلات اقتصادی هم مسئولین خودش را دارد.
-شاید با برگشت به خاطرات جمعی، بررسی فروش کتابها یا با نگاهی به عناوین کتابهای قدیمی، بتوان بخشی از این ادعا را ثابت کرد. در مورد کمیت مخاطبین جواب دادی. اما بخشی از سوال بیجواب ماند. چه بر سر مخاطبین حرفهای داستان (مخاطبانی به غیر از خود نویسندگان) آمده است؟ آیا داستان امروز تبریز مخاطبین حرفهای اش را از دست داده است؟
باز به نظرم سوالتان تحقیقی است. به شخصه بعضا بازخوردهای خوبی میبینم، هر چند تک و توک. مثلا دختر خانمی توئیت کرده بود و به ترکی نوشته بود: «به مناسبت روز جهانی زبان مادری، عکس نسل جدید کتاب ترکی که بیشتر از همه دوستش داشتم را به اشتراک میگذارم.» جلد رمان «نه بیلیم» من بود. بعد اضافه کرده بود «فکر نکنید ما دخترانی که ناخن کاشتهایم، کتاب ترکی نمیخوانیم.» (باید اعتراف کنم در ترجمۀ جملاتشان سختی کشیدم.) یا برخی مخاطبان که زیر سطر سطر داستانت خط کشیده و دقت کردهاند. یا موردی که فردی در نمایشگاه کتاب، کتابت را خریده و در نمایشگاه سال بعد غرفهات را پیدا کرده و میپرسد: «اکبر کتاب جدیدی ننوشته؟»
در مورد فرد سوم میدانم که ایشان اردبیلی بودند. منظور اینکه دارم در مورد مخاطب کتاب ترکی صحبت میکنم و نه لزوما صرف تبریز. این بازخوردها به من میگوید که نه، مخاطبین حرفهای و علاقهمندان حضور دارند و علیرغم همۀ مشکلات، پیگیر هستند. از آنجایی که تعداد نویسندگان و تعداد کتب ترکی به طور قابل توجهی افزایش یافته و برای سلایق و سطوح مختلف داستان نوشته میشود، به نظرم تعداد مخاطب هم باید بیشتر شده باشد.
-پس برویم سراغ آنهایی که به زبان مادری خود (ترکی) داستان مینویسند. حساسیت و تعصب به زبان چه تاثیری روی داستان نویسندگان ترکینویس داشته است؟
در نویسندگان مختلف تاثیر متفاوتی داشته است، ولی تاثیر غالب، دور شدن اثر از وجهۀ ادبی و غالبیت وجهۀ زبانی آثار است. یعنی نویسنده بیشتر به فکر حفظ و ترویج زبان مادری است، تا خلق اثری ادبی و بدیع. از این روی، گروهی از اینها بیشتر در پی به کار بردن لغات و اصطلاحات اصیل و رایج یا آنهایی که معادلشان در زبان دیگر وجود ندارد یا ترجمهاش سخت است و گروهی به دنبال ترویج لغات و اصطلاحات لهجههای دیگر ترکی ( ترکی آذربایجانی شمالی و ترکیه) در نثر ترکی هستند و گروهی دیگر، در تلاش برای ساخت لغات جدید و معادلیابی هستند. همۀ اینها قابل تقدیر و حتی این رویکردها در ضمن خلق آثار بدیع، در حدی معقول و ضروری است. اما نه در حدی که آثارمان برای مخاطبمان بیگانه بنماید و احساس غربت بکند. باز تکرار می کنم اگر خدمتی هم به زبان مادری بشود، از طریق خلق آثار ادبی اصیل خواهد بود که این نیز به نوبۀ خود از طریق تسلط به زبان مادری و استفاده از ظرائف و دقائق آن به صورتی که برای مخاطب قابل فهم و لذتبخش باشد. در واقع این زبان مادری است که به نویسنده خدمت می کند، تا مفاهیمی که درک کرده را به شکلی زیبا و دقیق به مخاطبش انتقال دهد.
-برای دست یافتن به ظرائف زبان مادری، آموزش زبان در محافل غیردولتی و غیردانشگاهی چقدر میتواند مفید و موثر باشد؟
راه طبیعی و بدیهیاش این است که آموزش دولتی و همگانی باشد، آن هم نه تنها در دانشگاه، که در مهد کودک و دبستان تا دانشگاه. آن هم نه فقط زبان و ادبیات مادری. بلکه آموزش همۀ علوم به زبان مادری. متاسفانه در حال حاضر هیچکدام از اینها را نداریم که شاید برای نویسنده، باز هم کافی نمیبود و بایستی اضافه بر اینها خود تحقیق و تفحص میکرد. خوشبختانه برای کسانی که دنبال یادگیری هستند منابع کم نیست.
از نظر ادبیاتی اما مطالعۀ آثار موجود و آثار لهجههای دیگر ترکی خیلی مفید خواهد بود. مضاف بر این نویسنده بایستی چشم و گوش و حواس حساس داشته باشد. اصلا شاید به خاطر داشتن همینهاست که هنرمند است. انسانهای اقشار مختلف با سطح فرهنگی و سطح سواد مختلف را ببیند، لغات مورد استفاده و نحوۀ ترکیب آنها در موقعیتهای مختلف به خصوص موقعیتهای بحرانی و حساسشان را بشنود و در چگونگی انتقال مفاهیم و احساساتشان دقت و تعمق بکند تا دقائق و ظرائف زبان مادری و همچنین مفاهیم انسانی برایش آشکار شود.
-در مورد محافل داستاننویسان به نظر میرسد تبریز با چنددستگی نویسندگان مواجه است. نشستهای تیمی و گروهی محدود و عدم ارتباط نویسندگان با هم را آیا میتوان به عنوان آسیب در نظر گرفت؟
بله. اگر این دستهها با هم در ارتباط بودند، شاید تاثیرات مثبت هم میداشت. ولی الان نه. در بین این دستهها آنهایی که سبکبارترند، سر و صدا و جنجال زیادتری و بعضا پشتوانههای رسانهای بیشتر دارند. این حداقل از دو جهت آسیبرسان است. علاقهمند به ادبیات، ادبیات نازیبا را به عنوان زیبا شناسایی خواهد کرد. این از لحاظ تربیت زیباشناسی عامه خیلی بد است و باعث میشود مخاطب ادبیات، آثار با درونمایۀ کمرنگ بخواند و آن را پرمایه تلقی کند. از آنطرف نویسندگان نوقلم که میخواهند وارد این دنیا شوند، به این مسیرهای آثار آبکی میافتند. این یکی از عواملی است که سطح داستان تبریز، در مرز بین داستان و قصه نوسان میکند.
اما اگر تعامل و ارتباط باشد، میتواند باعث رقابت شود و اگر دو طرف در حد دیالکتیک پخته باشند، باعث پیشرفت هر دو طرف و مخاطب میشود. تعامل مستمر و به دور از غرض حتی بدون پخته بودن افراد، باز هم مسیر درستی است و به جاهای خوب منتهی میشود.
-چه اتفاقی میافتد که افرادی قدم در وادی داستان میگذارند؟ در این وادی چه بر سر این افراد میآید؟ چه آسیبهایی ممکن است در این راه در کمین نویسنده باشد؟
با مسامحه میتوان گفت هر کسی که قدم به وادی نوشتن میگذارد، خودآگاه یا ناخودآگاه ادعا میکند، حرفی برای گفتن دارد. این حرف را هم به شکل ادبی و نوع خاص آن، داستان ارائه میدهد. اما بعد با حضور در جلسات آبکی که ذکرش رفت، چنین جملاتی می شنود:
داستان کوتاه اگر بتواند تنها یک تصویر خوب، یک صحنۀ خوب، چند جملۀ خوب ارائه دهد کارش را کرده است. نه برادر، کار داستان با آن تمام نمیشود.
یا در مقام نقد، چنین چیزهایی میشنود: احتمالا خود نویسنده هم خبر نداشته، ولی چیز خیلی مهمی گفته، فلان مفهوم را رسانده…
باز هم نه، چنین چیزی نداریم.
این نگرش، نویسنده را تنبل بار میآورد و فکر میکند بدون زحمت و اندیشه و هدف، میشود چیزی را بنویسی و خواننده خودش بالاخره چیز خوبی ازش در میآورد. شاید باورتان نشود ولی حرفهای مشابهی را از نویسندگان پرسابقۀ تبریز شنیدهام. وقتی پرسیدهام فلان تصویر یا جمله را برای چی آوردهای؟ او گفته، ول کن بابا، خواننده خودش بهتر از من بلد است و یک جوری، یک چیزی تعبیرش میکند.
گذشته از اینها، آفت دیگری که نویسندگان نوقلم را میگیرد، داستانی مینویسد و در نقدش به او میگویند مثلا شخصیتپردازیات مشکل دارد. در داستان بعدی روی آن تمرکز میکند. این بار می گویند دیالوگهایت ضعیف است. روی آن تمرکز میکند و به همین ترتیب. به این میماند که مجسمهسازی، مجسمۀ یک انسان را میسازد. بهش میگویند مثلا چشمش کج است. آن را درست میکند. میگویند دستانش متناسب نیست. روی آن تمرکز میکند. آخر سر میگوید، بروم یک چیزی برایتان بسازم که دیگر نتوانید ایراد بگیرید. مجسمهای میسازد که سرش کلۀ قوچ است، پاهایش، پای مرغ و … یک چیز نامتناسب با عنوان مجسمۀ انسان و همۀ اینها تا حد امکان ظریفکاری شده است. لاکن اصل کار از یاد رفته است، مفهوم و مضمون فراموش شده و جنبههای ساختاری داستان برجسته شده. البته اینها ضروری است. یعنی مجسمهساز بایستی به قلم و چکش مسلط باشد. اما این تسلط برای انتقال آن مفهوم یا تصویر که در سر دارد، خدمت کند و نه صرف نشان دادن مهارت.
گفتگو: جعفر پوررضوی