شنبه, 3 آذر, 1403

گذری بر خاطرات ۲۵۷ روزه زینب دفاع مقدس

زینب حسین زاده، پرستار دوران هشت سال دفاع مقدس است که مردانه پابه‌پای مردان در ۱۱ عملیات حضور داشته، به رزمندگان خدمت‌رسانی کرده و آرشیوی از تصاویر زیبا نیز جمع‌آوری کرده است.

وقتی حرف از جنگ می‌شود و آن دلاوری‌ها و استقامت را یاد می‌کنیم، نمی‌شود به آسانی از کنار اسم شیر زنان کشورمان گذشت.

همان زنانی که سال‌ها نقش مادری خودشان را به نحو احسن اجرا کردند و امثال همت‌ها، باکری‌ها، خرازی‌ها، باقری‌ها و … را تربیت کردند که هر کدام از آن سرداران و شهدا، یک اسطوره واقعی برای این مرز و بوم شدند.

همان زنانی که همسر و همراه بسیاری از این شهدا و جانبازان و رزمندگان بودند و یک تنه زندگی را سر و سامان دادند تا همسرانشان با خیال راحت بتوانند در جبهه حماسه خلق کنند.

همان زنانی که در پشت جبهه نقش بسزایی در کمک‌های مردمی به جبهه‌ها را داشتند. یک عده دیگر از این شیر زنان هم بودند که بنا به موقعیت و اتفاقات در خود صحنه جنگ و پا به پای بقیه رزمندگان حضور داشتند و نام‌شان برای همیشه در تاریخ این کشور ثبت شد؛ شهدا و جانبازان زن که تعدادشان در کشورمان هم کم نیست و بعضاً در کنار خودمان زندگی می‌کنند و شاید بسیاری از ما خبر نداشته باشیم که چه کسی بودند و چه کار کردند.

یکی از این شیر زنان از دیار ستارخان و باقرخان بوده و زن دلیر و شریف آذری است، زنی که دوشادوش مردان در جنگ حماسه آفریده است.

زینب حسین زاده، پرستار دوران هشت سال دفاع مقدس است که در ۱۱ عملیات جنگی در بیمارستان‌ها و نقاهتگاه‌های مختلف کشور خدمت کرده و ۲۵۷ روز در جنگ تحمیلی نقش‌آفرینی کرده است.

به مناسبت فرا رسیدن هفته دفاع مقدس به سراغ او رفته و پای خاطراتش می‌نشینیم؛

سه آلبوم از سه عملیات

در همین ابتدای کار آلبومی از تصاویر را نشان‌مان می‌دهد و می‌گوید: «این تصاویر را با دوربین خودم ثبت کردم؛ از اتفاقات و رزمندگانی که در اعمال جراحی حضور داشتند، عکس گرفته و در تهران نمایشگاهی از این تصاویر برگزار می‌کردم تا مردم را از وخامت اوضاع مطلع کنم.»

او سه آلبوم داشت که مربوط به عملیات‌های فتح المبین، حمله خرمشهر و رمضان بودند.

تصاویری از روزهایی تلخ و تاریک مردم خرمشهر که برای تشییع جنازه فرزندان‌شان که در جنگ شهید شده بودند، اشک می‌ریختند و سر و صورت خود را چنگ می‌زدند.

روزهایی که با وجود جنگ تحمیلی و شرایط وخیم، اما مردم همچنان پرشور در نمازهای جماعت شرکت کرده و صفوف نماز را خالی نمی‌گذاشتند.

تصاویری از لحظات اعلام آزادی خرمشهر و شادی شبانه مردم آنکه همه جا پر از گل و شیرینی بود.

تصاویری از پرستاران و پزشکانی که داوطلبانه به مناطق جنگی رفته و رزمندگان را مداوا می‌کردند.

وقتی نوبت به آلبوم عملیات رمضان می‌رسد، می‌گوید «اگر دلش را نداری نگاه نکن، تصاویر دلخراش هستند» اما من با تمام وجود مشتاق دیدن آنها بودم‌.

آلبوم رمضان مملو از تصاویر رزمندگان مجروحی بود که بر اثر شدت آسیب‌های وارده دست، پا و صورت آنها به شدت مجروح شده بود.

گذری بر خاطرات ۲۵۷ روزه زینب دفاع مقدس/شیرزنانی که مردانه جنگیدند

دیدن تصاویری از قطع کردن دست و پای رزمندگان غیور آن زمان و یا چهره‌هایی که چیزی از آنها باقی‌نمانده، دل هر انسانی را به درد می‌آورد.

خانم حسین زاده نام تک‌تک افراد داخل تصاویر را نیز پشت عکس‌ها نوشته و همه را می‌شناسد.

تصویری از رزمنده ایثارگر محسنی نشانم می‌دهد که از شدت جراحات وارده کل بدن او را باندپیچی کرده بودند.

رزمنده حمیدرضا محسنی
رزمنده حمیدرضا محسنی

یکی از تصاویر مربوط به رزمنده ۲۰ ساله علی اثنی عشری بود، که طی عملیات، گلوله به بازوی او برخورد کرده بود اما او نفس خود را نگه داشته و عراقی‌ها فکر می‌کنند شهید شده است ولی چندین کیلومتر سینه خیز آمده و خود را به بیمارستان می‌رساند. بنابه گفته‌های خانم حسین زاده، این رزمنده سخنان زیبایی در خصوص خدا و دین داشته به‌گونه‌ای که همه شگفت‌زده می‌شدند. خانم حسین زاده روایت می‌کند؛ «من هم وقت نمی‌کردم تا به دیدن او بروم اما روزی گذرم به اتاق او افتاد و فهمیدم کپسول اکسیژنش مشکل دارد و چه خوب شد رفتم و آن را درست کردم وگرنه فوت می‌کرد.»

گذری بر خاطرات ۲۵۷ روزه زینب دفاع مقدس/شیرزنانی که مردانه جنگیدند
رزمنده اثنی عشری

پس از آلبوم عکس رزمندگان به سراغ خاطرات خود خانم حسین زاده می‌رویم تا بیشتر با او آشنا شویم، او به خبرنگار مهر می‌گوید: «سال ۱۳۲۱ در اهر متولد شدم و در یک سالگی‌ام به تهران رفتیم، یک سال بزرگ‌تر بودم و دانشگاه مرا پذیرش نمی‌کرد؛ بنابراین ۱۰ سال سنم را کوچک‌تر کردم؛ یک خواهر دارم و شش شهید تقدیم نظام کرده‌ایم.»

او ادامه می‌دهد: «دانشگاه فیروزگر تحصیل کرده و بیمارستان فیروزگر هم شروع به کار کردم، پدرم کارمند ارشاد بود و خانواده با ادامه تحصیل من مشکلی نداشتند؛ پیش از شروع جنگ ازدواج کردم و یک دختر دارم که پزشک است.»

او از روزهای آغازین جنگ تحمیلی می‌گوید: «هنگامی که جنگ تحمیلی آغاز شد، خانواده‌ها، جوانان خود را به قتلگاه می‌فرستادند تا دین زنده بماند و مردم دنیا از شرافت مردم ایران در تعجب بودند، غیور مردان جان خود را سپر انقلاب اسلامی کردند و شیر زنان به کمک آنها شتافتند و معتقد بودند خون بر شمشیر پیروز است.»

روزهای تلخ دل کندن مادر پرستار از نوزاد یک ساله خود

حسین زاده به مردم پشت جبهه‌ها نیز اشاره می‌کند؛ «مردم پشت جبهه لباس، آذوقه و حتی خون و طلای خود را برای خدمت‌رسانی به رزمندگان اهدا می‌کردند.»

او تاکید می‌کند: «اکثراً پسران به جبهه می‌رفتند، اما من پسر و برادر نداشتم و مدرک پرستاری باعث شد تا توفیق خدمت به رزمندگان جنگی را داشته باشم و به سختی از نوزاد یک ساله خود دل کنده و به جبهه رفتم، پیش از رزمندگان اعزام شده و پس از پیروزی عملیات پس از تخلیه بازمی‌گشتیم؛ ابتدا عملیات‌ها در طی ۱۰ الی ۳۰ روز پیروز می‌شدند اما سال‌ها بعد که کارمندان دولت اعزام شدند، عملیات‌ها لو رفته و چندین سال طول می‌کشید.»

او در ۱۱ عملیات از همان روزهای آغازین تا سال ۱۳۶۵ در میدان جنگ بوده و در کل ۸ ماه و نیم خدمت کرده است؛ در عملیات ثامن الائمه (ع) آبادان در بیمارستان طالقانی، در اشغال خرمشهر و عملیات سوسنگرد در بیمارستان دکتر بهشتی اندیمشک، در والفجر مقدماتی در بیمارستان طالقانی آبادان، در عملیات فتح المبین در دزفول و اندیمشک، در عملیات بیت المقدس و آزادی خرمشهر در نقاهتگاه تختی اهواز، در عملیات رمضان بیمارستان جندی شاپور اهواز، در عملیات محرم در نقاهتگاه شهدای ۷ تیر، در والفجر ۳ در بیمارستان دکتر بهشتی اندیمشک، در عملیات خیبر در نقاهتگاه تختی اهواز، در عملیات بدر در بیمارستان رازی اهواز و تکمیل عملیات والفجر ۸ اهواز حضور داشته است.

او می‌گوید: «مهر سال ۵۹، در اولین عملیات که ثامن الائمه آبادان بود، شرکت کردم، به دلیل اینکه امکاناتی نبود، هتلی در آبادان را بیمارستان کرده بودند و در اتاق عمل امکاناتی نداشتیم و مجروحین با لباس رزم جراحی می‌شدند، برخی با جراحت چندین عضو خونریزی شدیدی داشتند اما با کمترین امکانات اعمال جراحی را انجام می‌دادیم.»

بنی‌صدر و خیانت‌های غیر قابل وصفش

این امدادگر دوران هشت سال دفاع مقدس خاطرنشان می‌کند: «با وجود خونریزی شدید که هر مجروح ۱۰ کیسه خون نیاز داشت، با کمبود خون مواجه نشدیم، ملافه‌ها را مردم تأمین کرده و می‌شستند، تجهیزات جنگی کم بود و بنی صدر به رزمندگان اهمیتی نمی‌داد و هر آنچه از شهر و روستا می‌رسید را به دست آنها نمی‌رساند، او خیانت کرده و غذا و تجهیزات مناسب به آنها نمی‌داد به همین دلیل اکثراً از ناحیه سر مجروح می‌شدند.»

او از دکتر حبیب الله زاده می‌گوید که داوطلبانه از ابتدای جنگ حضور داشت و تعداد اعمال جراحی که انجام داده بود، آنچنان بسیار بود که خون در رگ‌های دست او لخته شد و بعد از یک ماه و نیم به اجبار به عقب فرستادند؛ پزشک دیگری به نام دکتر کلهور آمد و او نیز آنقدر پشت سر هم عمل جراحی می‌کرد که در کل یک ماه از اتاق بیرون نیامد.

او به لباس‌های خونی و نبود وقت اضافه اشاره کرده و می‌گوید: «به علت اینکه آن روزها لباسم خونی می‌شد و با وجود اینکه خوابگاه فاصله چندانی با بیمارستان نداشت، اما تا پنج روز لباسم را عوض نکردم و با ملافه نماز می‌خواندم؛ حتی روزی یکی از همکاران برای تماس گرفتن به اهواز رفته بود، در راه برگشت هندوانه خرید و باوجود اینکه حسرت میوه به دلمان مانده بود، اما سرمان شلوغ شد، نتوانستیم بخوریم و فاسد شد.»

بنابه گفته حسین زاده، بیمارستان آبادان جنب پالایشگاه بوده و مرتباً حمله می‌شد، در حیاط کاتیوشا گذاشته بودند و در اتاق عمل نیز پرده ضخیم زده بودند و در غذاخوری در تاریکی غذا می‌خوردند و دعای توسل و کمیل برای پیروزی رزمندگان می‌خواندند.

او از خاطرات عملیات ثامن الائمه می‌گوید: «روزی موشکی به سقف اتاق عمل برخورد کرده و به سمت نمازخانه حرکت کرد، نماز جماعت برپا بود و با معجزه و به لطف الهی، ناگهان مسیر خود را عوض کرده و به قسمت دیگری اصابت کرد و یک پاسدار شهید شد؛ آن روزها پشت اتاق عمل رزمنده‌ای را دیدم که سیب سرخی در دست دارد گفت دوستم که در اتاق عمل است، به سرش گلوله خورده و نتوانست این سیب را که دلش می‌خواست، بخورد.»

گذری بر خاطرات ۲۵۷ روزه زینب دفاع مقدس/شیرزنانی که مردانه جنگیدند

او تاکید می‌کند: «وضعیت ناجور رزمندگان و خیانت بنی صدر را به گوش نماینده امام راحل (ره) رساندم و عصر همان روز امام فرمان تشکیل بسیج دانش آموزی را داد و بعداً این امر تبدیل به بسیج ۲۰ میلیونی شد و دستور داد تانک و تجهیزات را به رزمندگان برساند اما بنی صدر به ظاهر اطاعت کرده ولی عمل نمی‌کرد؛ پس از فرمان بسیج امام (ره)، نوجوانان ۱۳ ساله شناسنامه خود را تغییر داده و به جبهه می‌رفتند.

شهید شدن ۳۲ نفر در یک روز بر اثر نبود امکانات کافی

حسین زاده در اعزام بعدی خود در بیمارستان دکتر شهید بهشتی اندیمشک خدمت کرده است، تعداد مجروحین به حدی زیاد بوده که برخی در حیاط بیمارستان بستری بودند و همه بخش‌ها پر بوده و فرصت به هوش آوردن مجروحین وجود نداشت و با هواپیما پس از عمل به شهرهای دیگر می‌فرستادند و تعدادی بر اثر عدم پرستاری و جدا شدن سرم‌ها بر اثر باد هواپیما شهید می‌شدند، به گونه‌ای که یک روز ۳۲ نفر به دلیل شرایط شهید شدند و این وضع ناراحت کننده بوده است، چراکه با زحمت بسیار به بیمارستان منتقل و عمل شده بودند.

او یادآور می‌شود: «این وضعیت را به تهران اطلاع دادم، ورزشگاه تختی تأسیس و آن را نقاهتگاه شهید کلاهدوز نام‌گذاری کردند و ۱۰ نقاهتگاه داشت که هرکدام ۷۰۰ تخت داشتند اما روزی سه بار خالی و پر می‌شد یعنی هر نقاهتگاه روزی دو هزار مجروح به خود می‌دید، حتی در عملیات خیبر که مجروح زیاد بود، روزی ۱۰ هزار مجروح داشتیم؛ مجروحین نیز موقع مرخص شدن نامه تشویقی نوشته و کلی دلگرمی به ما می‌دادند.»

شیرزنانی که مردانه جنگیدند

این پرستار به رشادت و دلاوری زنان آن دوره اشاره می‌کند؛ «در عملیات حمله خرمشهر یکی از زنان از صبح تا شب لباس‌های خاکی رزمندگان را می‌شست و در نهایت امام زمان (عج) را در خواب دید، مادر سه پزشک که شهید شدند نیز به عنوان خدمتکار آمده بود و زنی نیز با پای شکسته به کمک مجروحین آمده بود و غذا آماده می‌کرد و قالب یخ می‌آورد.»

او متذکر می‌شود: «وجود ۲۰۰۰ مجروح در روز مستلزم امکانات بسیار بود اما ما معجزات الهی را به چشم خود دیدیم که امکانات آنجا برکت بالایی داشت و باوجود محدود بودن تجهیزات اما هیچگاه خالی نمی‌شدند و به همه می‌رسید.»

حسین زاده بهترین خاطره خود را آزادسازی خرمشهر می‌داند، اشک در چشمانش حلقه بسته و با چادر گل گلی خود پاک می‌کند و به سخنانش ادامه می‌دهد: «شب قبل از پیروزی خرمشهر ساعت سه نیمه شب در گوشه‌ای از راهرو نشستم و با دلی شکسته دعای توسل خواندم و نذر کردم اگر پیروز شویم، اولین نفری باشم که شیرینی پخش می‌کند؛ فردا شب ساعت ۱۱ شنیدم رزمنده‌ای با امام زمان (عج) صحبت کرده و گفته چرا به داد مجروحین نمی‌رسید و امام فرموده ساعت ۱۲ و نیم پیروز می‌شویم و ساعت دوازده ونیم آن شب پیروزی حاصل شد و همه در خیابان‌ها شادی می‌کردند و من هم نذر خود را ادا کردم.»

گذری بر خاطرات ۲۵۷ روزه زینب دفاع مقدس/شیرزنانی که مردانه جنگیدند
شیرینی پخش کنان آزادی خرمشهر

روزهای خونین عملیات رمضان

او از روزهای خونین عملیات رمضان می‌گوید؛ «رزمندگان ما در شدیدترین سرمای زمستان در کربلای پنج و در گرمای شدیدِ عملیات رمضان با زبان روزه جنگیدند، آنقدر گرم بود که هیچکس توان خارج شدن از خانه را نداشت اما آنها جنگیدند و جراحاتشان بسیار بود؛ رزمنده‌ای دست، پا و صورت او مجروح شده و بعد عمل صرفاً بانداژی از او دیده می‌شد، رزمنده دیگری نیز تمام بدن او آسیب دیده بود و بعد هفت ساعت عمل دوام نیاورده و شهید شد، صدام دستور داده بود قیر داغ روی آنها بریزند، آب را روی آنها می‌بست و تانک روی آنها می‌کشید، در این عملیات حتی به افراد غیر نظامی و معمولی هم رحم نکرده و طوری حمله کردند یکی سر نداشت، دیگری تن بدون سر و دیگری دست و پا نداشت، به گونه‌ای که برای نجات دست یکی از مجروحین پزشک مجبور شد تا دست او را نصف کند.»

بنابه گفته حسین زاده جنایت حمله رمضان قابل وصف نبوده است، آمریکا تجهیزات پیشرفته خود را در اختیار صدام قرار می‌داد و رزمندگان ما با دستان خالی جنگیدند و پیروز شدند.

این پرستار دوران هشت سال دفاع مقدس در ادامه به بمب‌های شیمیایی عملیات خیبر اشاره می‌کند که صحنه‌های تلخی را برجای گذاشت و اکثراً مصدوم شدند، او می‌افزاید: «بمب شیمیایی زده بودند و تعداد مجروحین زیاد و رسیدگی بالایی را طلب می‌کرد، در صورت مداوا نشدن، شهید می‌شدند، آمپول اورژانسی را در جیب‌های خود حمل می‌کردیم و قطره چشمی باید در زمان معینی استفاده می‌شد اما پرستاران و پزشکان به طور مرتب نظارت داشته و مراقب مجروحین بودند.»

او با تاکید بر فعالیت‌های بین عملیاتی خود نیز یادآور می‌شود: «آن زمان در بیمارستان شهید دکتر معیری تهران بودم و سرمان بسیار شلوغ بود و رزمندگان بسیاری می‌آوردند و بعد برگشت از جبهه از تصاویر رزمندگان نمایشگاهی برپا می‌کردم تا مردم وخامت اوضاع را ببینند.»

او همچنین تاکید می‌کند: «امکانات چندانی در بیمارستان‌های مناطق جنگی نداشتیم، اما اعمال جراحی انجام می‌دادیم که در بیمارستان‌های تهران هم انجام نمی‌شد؛ گاهاً سربازان مجروح عراقی را هم می‌آوردند، ولی ما مانند رزمندگان خود آنها را مداوا کرده و به خوبی رفتار می‌کردیم.»

وقتی به روزهای رحلت امام خمینی (ره) اشاره می‌کنم، اشک از چشمانش جاری شده و دقایقی سکوت کرده و آهسته ناله می‌کند، اشک‌هایش را پاک کرده و می‌گوید: «در رحلت امام (ره) به تهران رفتم، طوفانی باور نکردنی برپا شد و همه بر پاها و صورت خود می‌زدند و گریه می‌کردند و رحلت امام، دوران سخت بود.»

حسین زاده پس از پایان هشت سال جنگ تحمیلی در بیمارستان‌ها به فعالیت خود ادامه داده و پس از ۳۱ سال بازنشسته می‌شود، البته در انجمن اسلامی هم فعالیت‌های بسیاری داشته است.

در پایان از او درخواست می‌کنم تا توصیه‌ای هم به جوانان امروزی داشته باشد؛ «به جوانان توصیه می‌کنم راه امام (ره) و شهدا را ادامه داده و به بی‌حجابی‌ها پایان داده و در راه انقلاب قدم بردارند، البته پسران آن زمان قابل مقایسه با امروزی‌ها نیستند، آنها بسیار مؤمن بودند، به گونه‌ای که ۱۳ ساله‌ها به جبهه می‌رفتند.

 

منبع: خبرگزاری مهر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کانون تبلیغاتی آریانی
یادداشت