بعدازظهر یکی از روزهای سرد زمستان است. درختان و درختچه های لخت و عور و شکسته و خشکیده گورستان «امامیه» با خش خش خار و خس های خودرو له شده ای که گورستان را فرا گرفته اند فضای سرد و خاموش این گورستان فراموش شده از نظر مسوولان را خوفناک و ترسناک جلوه می دهند.
سنگهای قبور پست و بلند، عریض و کم عرض، فرو رفته و شکسته و شکافته، بعضی ها چون خندق هولناکی دهن گشوده، انگار دستان مردگان، آدمی را به خود می کشند تا حرفهای ناگفته خود در زندگی را باز گویند. گرداب تاریکی است از فقر و مسکنت و آن دورها خانه های گلی تو سری خورده حاشیه نشینان پیدا است یعنی شهر شروع می شود! چه شروع بدشگون و مدهشی! داد و فریاد، های و هوی، بوق و کرنای اتوبوسهای قراضه ترمینال، آپارتمانهای هندسی ناهمگون شهر، که چون قارچ هایی از خاک روئیده و خفته در زیر آسمان تیره و تار و کدر و دوده گرفته، گجه دور، باخ، گجه دور.
«امامیه» که امروزه از قبرستانهای نیمه دایر است، در انتهای جنوبی شهناز سابق، لیلاوا، شریعتی جنوبی، شمال گذر جنوبی واقع است که نام خود را از «حاج میرزا کاظم آقا سید ـ امامی طباطبایی گرفته است. میرزا کاظم آقا، فرزند میرزایوسف طباطبایی کبیر، بانی مسجد «خزینه، قزللو مسجد» تبریز، نایب التولیه آستان قدس رضوی و امام جمعه مشهد و از علمای اعیان تبریز، عهد مظفرالدین میرزا ولیعهد هست. این قبرستان و نیز طبع مجلدات دوگانه «تفسیر ابوالفتوح رازی» از آثار خیر وی به شمار می روند.
این محل در عصر قاجار، دارای باغات بزرگی بود که به مرور به مانند تمامی باغهای شهر تخریب و درختان پرثمر آن از بی ثمری مسوولان وقت شهر! تقطیع و تضریب و زمین آن تکه تکه و هر تکه ای به مصرفی رسید که آخرین بخش آن به نام «پارک مشروطه» در سالهای اخیر احداث و مایه فخر و آبروی محله و شهر می باشد.
این گورستان در شصت سال پیش زمانی که خانه ما در محله «لیلاوا» بالاتر از منزل «سوناماما، دانشکده افسری تشکیلات فرقه دموکرات» بود ماوراء کنسولگری آمریکا و خارج از شهر بود. معهذا آباد و در خور رحمت مسلمانان بود. به مرور به مانند سایر قبرستان های محلات، فراموش و منسی گردید و شهرداری نیز در این امر مصر و مسوول است و آغازگر دردسر بزرگ و تازه ای با احداث «وادی رحمت»! تنها گورستان، در کلان شهری چون تبریز با ترافیک روزافزون و خیابانهای محدود و معدود و دوری راه و ممنوعیت دفن و کفن در گورستانهای محلات که به قول شوخ طبعی «وادی زحمت» است نه «رحمت»! این چنین «امامیه» تخریب و به مرور محوطه گورستان به مانند موارد مشابه خود فی الواقع به مزبله ای تبدیل و از تجهیزات دفن و کفن عاری، حداکثر بعضی اموات غسل و کفن و نماز خوانده را، دور از چشم ماموران شهرداری با زد و بند با چند گورکن و مجاور قبرستان تنها دفنش ممکن است. این در حالی است که در جوار این گورستان مخروبه تاریخی مسلمانان، گورستان «ارامنه، مسیحیان» که گلستانی را ماند قرار دارد: و این در حالی است که در این گورستان رها شده و بی صاحب، مدفن بسیاری از رجال آزادی خواه و مشروطه طلب، حکمت و ادب، هنر و فرهنگ، علم و علمای یک صد ساله اخیر تبریز، بل آذربایجان و ایران قرار دارد.
هر تازه واردی بعد از گذر از ورودی گورستان، با چشم عبرت شاهد گورهایی خواهد بود چون: آقا ابراهیم کاظمی، مشهور به قاققابچی، شهید راه مشروطیت و آزادی ایران در عا شورای 1330 قمری، ای وطنه بذل ایلین نقدجان / ملته دار اوسته وئرن امتحان / محو اولا مشکلای بونام و نشان / یاسه باتیب یاسمن آغلارسیزه / بلبل شیرین سخن آغلارسیزه / یاده سالاندا وطن آغلارسیزه / چکدیلر داره سیزی منصور وار / تاپدی ولایت هامی امن و قرار / بسدی سیزه بو شرف و افتخار / یاسه باتیب یاسمن آغلارسیزه / بلبل شیرین سخن آغلارسیزه / یاده سالاندا وطن آغلارسیزه. و یا: میرعلی اکبر سید سراج، وفات 8 محرم 1351 هـ . ق پسر حاج میرحسن سراج، نماینده صنف سراجان و از سران مشروطه خواه محله لیلاوا و عضو هیأت معارف محله نوبر و صاحب امتیاز و ناشر روزنامه «تکامل» در 1340 هـ .ق؛ شادروان سرهنگ یدالله خان، فرزند برومند ستارخان سردار ملی، گرد آزادی مشروطیت ایران که در تاریخ 20/1/2537 (1357) به رحمت ایزدی پیوست. این قبر با مزار همسر یدالله خان (شمس السادات جم متوفی 1322) در جنوب و نوه صاحب قبر (محمد بابک) سردار ملی، فرزند ستار متوفی 1358، در شمال آن کنار هم قرار دارند.محمدعلی مهدوی: رادمردی که در این محل خفته است، از مجاهدین صدر مشروطیت آذربایجان می باشد. فوت 17/1/63، مهدوی از مجاهدان و مردان آگاه صدر مشروطیت تبریز بود. بعدها به خدمت اداره دارایی درآمد و در 1297 شمسی رئیس مالیه شبستر شد و با استفاده از موقع متنفذ خود در پیشبرد امور مدارس و فرهنگ محل کوشید.
مرحوم حاجی عزیزپور شهید، فرزند کربلای حسین خان باغبان، وفات13/6/1369کربلای حسین خان باغبان سرکرده مجاهدین مشروطیه محله لیلاوا، از یاران نزدیک ستارخان بود و در زمان شهادت او پسرش (عزیز) نوزاد 20 یا 40 روزه بود. حاجی عزیز نوه خواهر شیخ محمد خیابانی را به همسری داشت.
آرامگاه مرحوم خلیل خان ارکی، فوت 16/8/1334). سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز / مرده آنست که نامش به نکویی نبرند. محمدعلی خان آذر، از ارکان انقلاب مشروطیت آذربایجان با پنجاه سال خدمت به میهن. دکتر غضنفر ذوالقدر، طبیب راه آهن: مدفن عشق جهان است اینجا / یک جهان عشق نهان است اینجا.
ستوان دوم محمدباقر جودت متوفی در 1317 (هـ . ق) برادر حسین جودت از اعضای کمیته مرکزی حزب توده ایران. حسین فیوضات، از پایه گذاران و خدمتگزار پنجاه ساله فرهنگ و مدیر دبیرستان فیوضات، متوفی 29 مرداد ماه 1339،محمدعلی عرفان، دبیر نقاشی که دارای شیوه ای لطیف در این فن بود. در نقاشی، طبیعت گرا و گاه به مسایل اجتماعی و تاریخی هم متوجه بود.
صمد بهرنگی: زینه بیرسودان، بویوک بیر دنیزه یول آچان، مین لرقیزیل بالیغی اویاندیران، قارابالیق.
ای بی وفا بهار، پارینه چون به کلبه من آمدی به تاز / عطر شکوفه های تو چشمم به خواب برد / لبخند غنچه های تو نشکفت در دلم / مهتاب دلکش تو به چشمم سیاه ماند / پرواز شعله های تو در روح من فسرد. نهم شهریور ماه 1347.
از میان خس و خارهای و گرد و خاکها و مقابر شکسته و شکافته می گذرم. در میان دهها سنگ قبرها چشمم به سنگ نبشته آشنایی می افتد. فریدون ابراهیمی: 1297ـ 1326 ش. لحظه ای ایستادن و در خود فرو رفتن، آنها که در آن روز از پی آن گرد و باد و کولاکها رمیدند و رفتند، راستی به کجا رفتند؟ آنها که ماندند و بر چوبه دار بوسه زدند و خاک وطن را ترک نگفتند تاریخ چگونه قضاوت خواهد کرد؟
چو افتاد که ابراهیمی را در باغ گلستان به دار می آویزند، از میار میار تا باغ گلستان مگر چقدر راه هست؟ دوان دوان خود را به باغ رساندم که سر بدار دیگری را تماشا کنم. تا برسم، از دار آویخته بودند! سفید روی و تنومند و بسیار جوان، به قول بیهقی: «و بوده است در جهان مانند این».
به راه خود ادامه می دهم. پیرحکمای سالکین، میرزا احمدخان میر پنج بن میرزا رضای ادیب بن میرزا حسن ملا باشی زنوزی قرابیگو: پیدا چو گهر ز قطره آب شدیم / ناگاه نهان چو درّ نایاب شدیم / بودیم به خواب در شبستان عدم / بیدار شدیم باز در خواب شدیم. غریق بحر وجود در تاریخ 17 شهریور ماه 1323 شمسی در نود و پنج سالگی.
علامه کبیر حضرت حجه الاسلام والمسلمین آقای میرزا عباسقلی آقا واعظ چرندابی، متوفی روز چهارشنبه 24 اسفند ماه 1345، که در ردیف مفاخر و نوابغ بزرگ اسلامی در جریده عالم ثبت و ضبط شدند. آن عالم متورع موسس مدرسه ارشاد در 1336 هـ ق و مدیر مدرسه طالبیه در 1341 هـ . ق بود. بعداً چندی به وعظ و خطابه پرداخت. صاحب کتابخانه شخصی غنی مشتمل بر حدود ده (10) هزار جلد کتاب بود که طبق وصیت آن مرحوم به کتابخانه آستانه قدس رضوی اهداء شد. صاحب تألیفاتی چون: عظمت حسین بن علی(ع)، ترجمه کتاب، زندگانی محمد(ص)، تألیف توماس کارلایل؛ رساله ذوالقرنین و سد یاجوج و مأجوج، نگارش سید هبه الدین شهرستانی، اوائل المقالات؛ مقالاتی در مسائل تاریخی و دینی. مقالات فارسی واعظ چرندابی در مجلات جهان اسلام آن روز مانند مجله رساله الاسلام، چاپ دانشگاه الازهرای مصر و مجله العرفان به مدیریت زین الدین عارف از صیدای لبنان چاپ و پخش می شد. او به حق یکی از فرزانگان و وارستگان اهل کمال و معرفت بودند. حاج میرزا محمد غروی توتونچی (1398 قمری). آرامگاه جوانان ما، چون فرزند ناکام نویسنده، دهها کتاب و مقاله درباره تبریز و آذربایجان و ایران، همیشه آذر به جان آذربایجان بهروز خاماچی، سرباز شهید ناصر خاکپاکی، شهید دره حاج عمران کردستان، حاج نقی، محمد ارسلو، عبدالرضا حکیم زاده شرق، فرامرز قدیمی، فرج جدیری حبیبی و دهها شهید دیگر تنها تعدادی از جوانان مدفون در این گورستان می باشند. چه بسیار مبارزان و آزادیخواهان و روسای مردمی ادارات و مسوولین دولتی و تجار و اصناف و صاحبان نامی حرف چون: حاجی علی اصغر آقامحسنی، اصغر بقال، از مردان اقتصادی خود ساخته و مشهور تبریز با اقدامات خیر در مسایل اجتماعی و فرهنگی حیات دانشگاه تبریز از اول تا وضع بعدی منتهی به شکل کنونی آن با ساختمانها و اراضی ملکی آن مرحوم ارتباط داشته است که در شب 18 آذر ماه، 1350 به رحمت ایزدی پیوست. الحاج جواد برق لامع، صاحب خوش نام کارخانه معظم حوله بافی برق لامع، وفات: 12/6/1382. حاج علی اکبر آقا صدقیانی، از مبرزترین تجار تبریزی و از موسسین کارخانه چرم سازی خسروی و صاحب کارخانه فرشبافی مشهور، آن مرحوم اغلب ریاست اطاق بازرگانی شهر را داشت و در میان تجار صاحب اعتبار و نفوذ و در بازار نام نیکی بود، وفات 11/12/2535 (1355)حاج علی اکبر ملتجی حق فرشفروش و خادم آل علی: هر آن کسی که قدم زد در آستان حسین / عزیز هر دو جهان شد قسم به جان حسین. حاج مسعود کبریت ساز توکلی، بزرگ خاندان، فرزند حاج حاجی آقا کبریت ساز توکلی، فوت چهارم اردیبهشت ماه، 1368، که از زمان پدرش که در 1277 هـ . ش کارخانه کبریت سازی را تأسیس نمود به همراه پدر در مدیریت کارخانه بود. حاج رضا هاشمی پور (خیاط پارس)، از خیاطان خوش دوز و هنرمند و مشهور تبریز که در میان خیاطان معروف و صاحب نام صنف خیاطان چون: آقا سید باقر (خیاطی پوشش)، ابراهیم آقا نوشاهین، آندرانیک، مهدی خان خیاط، صبا، یزدی، اقبال، نام و شهرتی خاص داشت. وفات: 29 مهر ماه 1352.
شادروان میرعلی اصغر کاظم بن محسن مشهور به چتکه ساز، پدر پیر تبریزی و از زنده دالان تبریز، وفات: سوم بهمن ماه 1355.الحاج میرا عبدالستار آموزگار، از خدمتگزاران فرهنگی و عام المنفعه و از پیشکسوتان نیک نام امور آموزش تبریز. متوفی 8/4/59.صمد سید امامی، فرزند حاج میرزا کاظم آقا سید امامی، بانی و واقف گورستان، از اعیان تبریز که دارای باقیات صالحات چندی است، زیر گنبد چارطاق سنگی، آرامگاه اختصاصی خانواده امامی که با 29 پشت نسبش به حسین بن علی(ع) می رسد و بسیاری از وعاظ و علما و نویسندگان و هنرمندان که از میدان بلاغت و فصاحت و هنر و فرهنگ دست کشیده و در سینه خاک سرد این گورستان آرمیده اند. اما راستی چنین است؟ ماهی سیاه کوچولو، ساکت و ساکن و افسانه است؟ آن تلنگری که به ارکان حاکمیت وقت زد و سبب شکاف در سد، سدید حاکمیت گردید و سرانجام به انقلاب پیوست، پیوسته می گردد و می چرخد چرا که جوهرش حرکت است:
او دستهای شاد و بزرگی داشت
و قلب سرخ و گرم
فریاد او قویتر از آوای رعد بود
و، مغز او تشعشعی از طیف سبز داشت
او پاسدار حرمت انسان
در خانه سفید تمدن
و، رهسپار جاده تاریخ
بسیار بت شکست و فراوان مجسمه
و، نعره ها کشیده به قد بلند کفر
تا آنکه نیمروزی
گم گشت پشت یک افق زرد و همهمه.
به گشت و گذار از خلال قبر و تنگ راهها ادامه می دهم و بر سنگ نبشته ها و سر قبرها با عبرت نظر می اندازم، ناگاه نام آشنا روی سنگی ایستاده بر قبری کدر و رنگ رو پریده نظرم را جلب می کند. زبده المتکلمین، حاج میرزا حسین واعظ، طاب ثراه، فوت 6 اسفند 1334 شمسی برابر سیزدهم رجب 1375 قمری.
تا به کی بر خرقه بندم جسم غم فرسوده را / سر به طوفان می دهم این مشت خاک سوده را.
براساس خاطرات و شرح حالی که «امیرخیزی»، «دکتر رضازاده شفق»، «مهندس طاهرزاده بهزاد»، «تیسمار شمس الدین رشدیه» به ویزه سید احمد کسروی و نصرت الله فتحی (آتشباک) و دیگران و دیگران از زندگی «واعظ» کرده و نوشته اند، او فرزند مرحوم حاج آقا است که در روستای ـ آرباتان ـ شبلی نزدیک تبریز به شغل فلاحت اشتغال داشت. قابل ذکر است که آرباطان امروزه یکی از بزرگ ترین روستاهای منطقه و استان است و از نظر بافت فرهنگی بسیار پیشرفته می باشد. «واعظ» در سال 1290 قمری در تبریز به دنیا آمد. اولین پایه تحصیلاتش در مدرسه مرحوم ـ حاج آخوند ـ برادر بزرگ شادروان حاج میرزا حسن رشدیه خاله زاده اش گذاشته شد. پس از تحصیلات مقدماتی، علوم دینی را در مدرسه طلاب ـ صادقیه ـ فرا گرفت. در بیست و پنج سالگی از راه روسیه عازم مشهد شد. عمران و آبادی، صنعت و زارعت و آزادی و ترقیات آنجا را دید و ویرانی کشور خود را هم از نظر حسرت گذراند و تاثرها خورد. «کفایه التعلیم»، «نهایه التعلیم»، رشدیه نیز تخم آزادی را در زمینه دلها می کاشت و افکار تازه ای به مغزها می بخشید و نهالی به بار می آورد و رفته رفته درخت همایونی می گردید و صاحبدلان را به سایه خود فرا می خواند. تا کوی و برزن تبریز در اثر انقلاب مشروطه پر از غوغا و ازدحام گردید و دسته های مردمی در هر محلی گرد آمده و، واعظان مشغول وعظ شدند و مردم دوشادوش ایستاده و با سکوت هیجان آمیز به سخنان وعاظ گوش فرا دادند. عده زیادی از این جمعیت مسلح بودند و از چشمان آنان بارقه خشم می بارید. و خبر از نخستین بهار آزادی، فروردین 1286 شمسی می داد. برای ایرانیان نخستین بهار آزادی، و خود از خوش ترین زمانها بود. نان را ارزان گردانیده بودند فرستادند و چراغها را خاموش گردانیدند. ارزانی نان را نمی خواهند پس چه می خواهند؟ مشروطه می خواهند. مشروطه چیست؟! تو هم برو تا بدانی مشروطه چیست. خانه ای را باز و مردم را در آن انبوه دیدم و به درون رفتم. دیدم باغچه ایست سبز و زیبا، و مردم سر پا ایستاده اند، و آخوند جوان زرد مویی با دستار سفید کوچکی، دو دست به نرده های پله ها تکیه داده و می خواهد سخن گوید. همه خاموشند و می خواهند گفته های او را بشنوند. می خواهند معنی مشروطه را بدانند. آخوند با چهره گیرا و زبان شیوا به سخن آغاز کرد:
بلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوق
نه کم از بلبل مستی تو بنال ای هوشیار
خبرت هست که مرغان چمن می گویند
آخر ای خفته سر از بالش غفلت بردار
تا کی آخر چو بنفشه سر غفلت در پیش
حیف باشد که تو در خوابی و نرگس بیدار. این شعرها را خوانده سپس به زبان ترکی معنی مشروطه را گفت. و در این میان از گرفتاری های توده و از ستمگری درباریان و از خواری کشور و مانند اینها سخنانی راند و بسیاری از مردم به گریه افتادند. به مرور میرزا حسین خود دستگاهی گردید. با آواز رسا و گیرا شعرهای شورانگیز از فارسی و ترکی خواندی.
مائیم که از پادشهان باج گرفتیم
زان پس که از ایشان کمر و تاج گرفتیم
دیهیم و سریر از گهر و عاج گرفتیم
اموال و ذخایریشان تاراج گرفتیم
وز پیکرشان دیبه و دیباج گرفتیم
ماییم که از دریا امواج گرفتیم / و اندیشه نکردیم ز طوفان و ز تیار.
و سخنان هناینده گفتی و دلها را به تکان آوردی. مردم به او رو آوردند و مسجد میرزا مهدی (قاری) با آن بزرگی سراسر پر شدی، و کسانی هم در دالان دم در سرا پا ایستادی.تو گویی که خداوند حنجره او را برای نجات مشروطه خلق کرده بود. «واعظ» تنها به وعظ و خطابه بسنده نکرد. عضویت انجمنهای ایالتی و خیریه و اجتماعی و سیاسی و مدرسه و محلی را نیز پذیرا شد. بعد از مشروطه به ناچار ماهها و سالها جلای وطن کرد و در اسلامبول و طرابوزان و کاظمین و بغداد به سر برد و سرانجام در سال 1337 قمری به تبریز بازگشت و در سرای حاج سید حسین حجره ای گرفت و به کسب و عبادت مشغول گردید و به منبر هم می رفت.
نوشته اند از سالهای دور از وطن، حالاتی خاص در «واعظ» ظاهر می شد که بحث انگیز بود. چنانکه همگام او، محمود غنی زاده، نیز گاهی این حالات را داشت و آن حال و احوال را در قصاید جاودانه خود منعکس می ساخت:
گم شد رهم به دشت، نشان قدم کجاست؟
فرسوده شد قدم ز تکاپو، حرم کجاست؟
آن را که خیمه در طلب او برون زدیم،
بهر خدا بگو که سواد خیم کجاست؟
بال و پرم به ساحت بیگانه پاک ریخت،
آن شاخسار انس که سویش پرم کجاست…
«واعظ»، به مرور سر در گریبان تفکر فرو می برد و حالاتی می یافت. به مرور از دیگران برید و به یکی پیوست و کلید این گنج سعادت را در آه نیم شبی و دعای سحرگاهی به دست آورد و مصداق این بیت حافظ شیرازی گردید که:
در این بازار اگر سودی است با درویش خرسند است/ خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی. سعادت ابدی را در حلقه درویشان دیده دست ارادت به پیر مراغی «محبوبعلی شاه» قدس سره داد و در عالم درویشی به مراتبی رسید.«غنی زاده» با جوابیه مرحوم «ادیب پیشاوری» مشغول بود که: ای کرده گم طریق عقیق و مقام حی / در تیه حیرتی که ره ذی سلم کجاست / چشم از جهنده برق یمانی مکن فراز / تا آیدت پدید که ورد حشم کجاست / باز شهی فتاده ز شه دور در هوا / طبلت دهد خبر که شه با علم کجاست… «واعظ» با «محبوبعلی شاه» مراغه ای و بسیاری از کوشندگان و آزادیخواهان صدر مشروطه نیز با انجمنهای مخفی و زیرزمینی! چرا باید سرانجام انقلاب و مملکت چنان رقم خورد که کوشندگان واقعی و مردمی و خدایی انقلاب چنین سرنوشتی پیدا کنند؟!
بعد از سوم شهریور، علی الخصوص بعد از واقعه فرقه دموکرات، روح دوری از دار دنیا که از سالها قبل در جسم و جان «واعظ» پیدا شده بود، پیداتر گشت و به یکباره از دنیا و مافیها برید و در به روی یار و اغیار فرو بست و گوشه عزلت و سیر در سلوک و معرفت و عشق پیش گرفت. کسی که حداقل در تاریخ معاصر و در میان اهل منبر یکی از دو نفری بود که بطور مطلق ـ واعظ ـ عنوان و شناخته بود و از استقلال عمومی به ویژه در صدر مشروطه برخوردار بود. علاوه از رسیدن به مراتب معنوی به نوعی گوشه گیری و افسردگی و نومیدی از جامعه و مردم زمان و مسوولان امر نیز دچار گردید. واعظی که منبر و وعظ او، هم زبانی با مردم کوچه و بازار و پیوند او با اقشار متوسط و پایین جامعه بود. شعرها و گفته های او هیجان زیادی در میان مردم، حتی در بین کسانی که خواندن و نوشتن هم نمی دانستند، اما با مفاهیم و روال منبر و گفته های ساده و روان او آشنایی داشتند بر می انگیخت. چنانکه ذکر شد مسجد او از پیر و جوان و با سواد و بی سواد، فدایی و مجاهد پر می شد و با جان و دل گفته هایش را می شنیدند و با چشمان پرشور به تحولات کشور و انقلاب مشروطه چشم می دوختند.
او از جمله معدود واعظینی چون: «سید جمال واعظ اصفهانی» و «ملک المتکلمین» بودکه منبر و مسجد را در ایران و در سطح افکار توده مردم تبدیل به کانون سیاسی و اجتماعی و انقلابی ساخت. خطابه هایش تجسم آشفتگی ها و اضطرابهای گذشته ایران و دوران انقلاب مشروطه بود که ماهیت حکومت مطلقه، ظلم و فساد اجتماعی، سیاست داخلی و خارجی ایران و دخالتهای ناروای روس و انگلیس و به اقتضای دخالت قهرآمیز روسها، بیشتر از روس، رفتار مستبدان و عمال دربار محمدعلی شاه قاجار را به باد انتقاد می گرفت. گذشته از توجه به آزادی، میهن پرستی، مبارزه با ظلم و استبداد و بی سوادی و بی خیالی که در جای جای خطابه هایش عنوان می شد، در اکثر گفته هایش که به مناسبتهای مختلف مذهبی از قبیل اعیاد و عزاداریها بوده است موضوعات را به این مناسبتها عنوان می نمود که در عین حال نشان از اعتقادات عمیق او به مبانی راستین و اصیل دینی و مذهبی هم بود. علاوه بر این، کسانی که در خصوص زندگی او مطلب نگاشته اند «واعظ» را مسلمانی پاک اعتقاد و شیفته قران و دوستدار خاندان عصمت و طهارت معرفی نموده اند.
دریغا که دیری نزیست و عاقبت در پنجم (ششم) اسفنده ماه، 1334 بدرود زندگانی گفت و چنانکه آورده شد در گورستان «امامیه» به خاک سپرده شد.
حال روی سخن با مسوولان دلسوز و آرزومندان خدمتگزاری به مردم و مدعی دوستداری تبریز و آذربایجان و ایران از جمله: مدیریت ارشد استان، شورای شهر و شهرداری، محیط زیست و میراث و گردشگری و همه دلسوختگان تبریز و مردم آزادیخواه و آزاده تبریز و آذربایجان است، در مکانی که این بزرگان تاریخی و فرهیختگان فرهنگی و شهدای راه وطن و دین و جنگ تحمیلی آرمیده اند چگونه به خود می قبولانند که مزار و گورستان آنها این چنین خوار و زبون و آلوده از خس و خار و مخروبه و متروکه در وسط کلان شهر تبریز، فراموش و بی اعتنا و بی توجه افتاده باشد؟! چون قبر «واعظ»! سخنگویی که نقش او را در آزادی و روشنگری ایران عصر مشروطه کم از نقش «ستارخان» و «باقرخان» ندانسته اند. چنین است مقابر بزرگان ما در گورستانهای «حاج ستارخان» کوی سرخاب، «شاهگلی»، «طوبائیه»، «مارالان، بقائیه»، «شاوا» و عم زین الدین و حکم آوار و… که در توسعه شهر در احاطه ساختمانهای جدید و محله های توسعه یافته قرار گرفته اند و به فضاهای ناامن وعاری از بهداشت در کوی ها تبدیل شده اند و طرح جامعی را می طلبند که با همیاری مسوولان آثار ملی، میراث فرهنگی و شورای شهر و شهرداری که بایستی دغدغه های خاص خود را داشته باشند اقدامات لازم صورت گیرد منظور نه اینکه بلافاصله تغییر کاربری داده، نبش قبور کرده و صاحبان داغدار مردگان را داغدارتر سازند بلکه خود این گورستانها را به بوستانهایی با فضای گل وسبزه تر و تازه، تبدیل سازند و در نظر داشته باشند که دانه دانه این آثار و ماثرند که «هویت قدیمی» تبریز نامیده می شوند و این هویت را باید حفظ و نگه داشت.
حالیا ـ 5/12/84، درست پنجاه سال است که «میرزا حسین واعظ» از این جهان فانی رخت بربسته است و قبرش غریبانه می رود تا سنگ نبشته هایش در زیر پای رهگذران بی خیال و بی نظر محو شوند! با اینکه نام او هرگز از صحیفه تاریخ این کشور پاک نخواهد شد و همواره در کنار نام رهبران و سخنگویان بزرگ تاریخ مشروطه و معاصر ایران زنده و جاوید خواهد ماند.
بار دیگر صدای «واعظ» را از پس یک قرن، در راستای رسیدگی به وضع ناهنجار آثار و ماثر «شهر اولین»ها به ویژه سر و سامان دادن به وضع ناهنجار «ارک بلند»، «مسجد کبود»، «بازار تبریز» و این گورستانها و آرامگاهها و مزارات و یاد دوباره این فرزانگان و فرهیختگان به گوش هوش فرا داریم که در بهار زندگی و در دفتر روزگار حیف باشد که: تو در خوابی و نرگس بیدار.
«امامیه» را همراه، همگام عزیزم دوستدار تبریز و آذربایجان با کوهها و مردان و دلاورانش، مهندس «ملتجی حق» پشت سر می نهم. روز به تیرگی است و غروب در پیش، هوا سرد است و سوز بادی از پس پشت بلندای دامنه های «سهند» و پارک تاریخی «مشروطه» به سوی گورستان جاری است. در دل می گویم سالها گذشته است. تا جوران بسیاری بی تاج شده اند، مظفرالدین شاه، محمدعلی شاه، احمدشاه، محمدحسن میرزا (ولیعهد)، رضاشاه، محمدرضاشاه، اما هنوز هم این نسیم و باد جاری است. و سالها و قرنها نیز خواهد گذشت و همچنان جاری خواهد بود چرا که پژواک طنین آزادی در اوج قله ها باقی است.
نویسنده:حسین داداش پور