صاحب‌دیوان، پایـگاه خبــری و تحلیلی تاریخ و فـرهنگ ایران

پارس وی دی اس
جمعه, 2 آبان, 1404

معماری نه از آجر، که از آگاهی برمی‌خیزد

علی خیابانیان

ما در عصری زندگی می‌کنیم که سرعت، ارزش شده است و شتاب، معیار موفقیت. شهری که امروز در آن بیدار می‌شویم، فردا شاید دیگر همان شهر نباشد؛ ساختمان‌هایی که دیروز هنوز در نقشه بودند، امروز سایه‌شان بر خیابان افتاده است. آهن، شیشه، بتن، فولاد همه در مسابقه‌ای بی‌پایان برای «بیشتر ساختن» درگیرند. اما در پس این شورِ ظاهریِ پیشرفت، صدایی خاموش شنیده می‌شود؛ صدای اندیشه‌ای که به حاشیه رانده شده، و روحی که در میان برج‌ها گم گشته است.

معماری، روزگاری تجلی اندیشه بود؛ آیینه‌ای که انسان در آن خود را بازمی‌دید و جهان را معنا می‌کرد. اما امروز، در میان شتابِ صنعت و سود، این آیینه غبار گرفته است. بناها دیگر از درون برنمی‌خیزند، از بیرون تحمیل می‌شوند؛ نه از دل تفکر، بلکه از منطق بازار. ما می‌سازیم، اما کمتر می‌اندیشیم؛ می‌افزاییم، اما کمتر می‌فهمیم. گویی انسان مدرن، در تقلای ساختن جهان، فراموش کرده است که جهان را چگونه بفهمد.
اینجاست که معماری، نه به‌عنوان حرفه‌ای فنی، بلکه به‌مثابه کنشی فلسفی دوباره باید تعریف شود. اگر اندیشه را از معماری بگیریم، تنها پوسته‌ای باقی می‌ماند از مصالح و قراردادها. اما اگر آگاهی را در کالبد آن جاری کنیم، هر دیوار بدل به معنا می‌شود، هر پنجره نگاهی تازه به هستی، و هر فضای خالی، سکوتی که انسان در آن با خود روبه‌رو می‌شود.
معمار، در اصل، مترجمی است میان ماده و معنا. او زبان جهان را می‌شنود و آن را به فضا ترجمه می‌کند. آنچه می‌سازد، تنها پناهی برای بدن نیست، بلکه مأوایی برای روح است. اما برای رسیدن به چنین معماری، باید از سرعت کاست و به سکوت پناه برد. باید از هیاهوی ساختن، به آرامش اندیشیدن بازگشت. باید بار دیگر درک کنیم که هر آجر، اندیشه‌ای‌ست که در ماده متجسد شده؛ و اگر اندیشه‌ای در میان نباشد، حتی زیباترین بناها نیز در درون، ویرانه‌اند.
این نوشتار، دعوتی است برای بازگشت به ریشه‌ها؛ به تأمل، به معنا، به «زیباییِ اندیشه». برای یادآوری این حقیقت که معماری از آجر آغاز نمی‌شود، از آگاهی آغاز می‌شود. که پیش از ساختن، باید اندیشید—و اندیشیدن، خود نوعی ساختن است: ساختنِ درون، پیش از برپا کردن بیرون.
شاید اگر لحظه‌ای درنگ کنیم و به جای پرسش از «چه بسازیم؟» بپرسیم «چرا بسازیم؟»، جهانِ ما چهره‌ای دیگر بیابد. شاید اگر هر معمار، پیش از طرح‌کشیدن، در خویش فرو رود و با خود گفت‌وگو کند، بناهایی پدید آید که همچون شعر، چون دعا، و چون خاطره‌ای زنده در جان شهر بماند.
آری، زمان آن رسیده است که بیش از ساختن، بیندیشیم؛ زیرا اندیشه، نخستین مصالح هر معماری راستین است.

مثال اول: تفاوت دیوار و پرگار
فرض کنید دو معمار، هر دو در یک شرایط یکسان، می‌خواهند دیواری برای یک خانه طراحی کنند. معمار اول، با نگاه صرفاً عملکردی، دیواری می‌سازد که فضای خصوصی را از عمومی جدا کند؛ ساده، مستقیم، کارآمد. معمار دوم اما، می‌ایستد و فکر می‌کند.
او از خودش می‌پرسد:
• این دیوار قرار است چه رابطه‌ای با نور خورشید برقرار کند؟
• آیا صدای وزش باد را به درون خانه راه خواهد داد؟
• کودکانی که درون این خانه بزرگ می‌شوند، چگونه با این دیوار خاطره خواهند ساخت؟
او به جای خط‌کش، از پرگار ذهنش استفاده می‌کند. دیوار او دیگر فقط دیوار نیست، تجربه‌ای زیسته است؛ نیمه‌شفاف است، در ساعاتی از روز سایه بازی می‌کند، در خود طاقچه‌ای دارد برای گذاشتن گلدانی، یا شاید شعری. این همان تفاوت میان ساختن و اندیشیدن است: اولی ماده می‌آفریند، دومی معنا.
معمار، متفکر است، نه فقط طراح
ما فراموش کرده‌ایم که معماری، فقط شغل نیست، مسؤولیت است؛ مسؤولیتی به ‌سوی انسان و آینده‌اش. معمار در اصل، کسی است که اندیشه را تبدیل به فضا می‌کند. همان‌گونه که فیلسوف، معنا را با واژه می‌سازد، معمار معنا را با فضا.

مثال دوم: برج‌های بی‌هویت
در شهرهای ما برج‌هایی سر برآورده‌اند که گویی با کپی-پیست ساخته شده‌اند. اگر نام خیابان را ندانید، نمی‌توانید تشخیص دهید که در تهران هستید یا در شهر دیگری. معماری بی‌چهره، شهری بی‌روح می‌سازد.
در مقابل، کافی‌ست بنای مسجد جامع اصفهان را به یاد آورید. هزار سال پیش ساخته شده، اما هنوز نفس می‌کشد. چرا؟ چون از دل اندیشه، معنا و تفسیر هستی برخاسته است. خطوط منحنی در گنبد آن تنها تزیین نیستند، بلکه بازتابی از طواف اندیشه‌اند. کاشی‌هایش فقط رنگ نیستند، ترجمه‌ای از آسمان‌اند. هیچ‌چیز تصادفی نیست، همه‌چیز نتیجه تفکری عمیق درباره جهان و انسان است.

معماری به ‌مثابه مراقبه
معماری باید حالتی مراقبه‌وار داشته باشد. همان‌طور که عارفان برای رسیدن به شهود، از لایه‌های سطحی ذهن عبور می‌کنند، معمار نیز باید از عملکرد و فرم عبور کند تا به معنا و حقیقت فضا برسد.
یک راه ‌پله، در نظر مهندس سازه، صرفاً ابزاری برای اتصال طبقات است. اما در نگاه معمار ژرف‌اندیش، پله استعاره‌ای‌ست از صعود انسان به مراتب آگاهی. آیا این راه‌پله باید بسته باشد یا باز؟ آیا به آسمان دید دارد؟ آیا در سکوت قدم برداشتن بر آن، انسان را دعوت به تأمل می‌کند یا با سر و صدا، او را از خود می‌راند؟

شور اندیشه؛ چشمه‌ای از عشق
اندیشهٔ واقعی، بی‌عشق ممکن نیست. معمار اگر عاشق نباشد، اگر نتواند از دیدن یک نورگیر ساده به وجد آید، اگر صدای چکه باران روی بام برایش الهام‌بخش نباشد، چگونه می‌خواهد اثری بیافریند که دیگران را شگفت‌زده کند؟ ما به معمارانی نیاز داریم که از کودکی باران خورده‌اند، باد را حس کرده‌اند، غروب را درک کرده‌اند، و تمام این‌ها را در دفتر طراحی‌شان با خود آورده‌اند. کسانی که به‌جای تکرار نقشه‌های آماده، از نو می‌اندیشند که فضا چیست، و انسان کیست.

سخن آخر: کمتر، اما عمیق‌تر بسازیم
شاید اگر یک معمار، به جای ساختن صد بنا، فقط ده بنا بسازد اما با عمق و معنا، اثری از خود بر جای بگذارد که نسل‌ها را زنده نگه دارد. مانند آلوارو سیزا که هر پروژه‌اش نغمه‌ای تازه است، نه قطعه‌ای از نوار تکرار.
ما به سکوت نیاز داریم. به درنگ. به طرح‌هایی که پیش از آنکه روی کاغذ بیایند، در روح معمار رسوب کرده باشند. ما به معماری نیاز داریم که انسان را به یاد انسان بیاورد؛ نه فقط در قالب آسایش، بلکه در هیبت معنا.
بیایید پیش از آنکه بیشتر بسازیم، بیشتر بیندیشیم.
شاید آنگاه جهان، گرچه کم‌تر ساخته شود، ولی بی‌نهایت زیباتر، زنده‌تر و انسان‌تر خواهد بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کانون تبلیغاتی آریانی
یادداشت