“ستار قرهداغی” سومین پسر “حاجی حسن قرهداغی” است که در سال 1245 چشم به جهان گشود و از زندگی او تا شانزده سالگی اطلاعات دقیقی در دست نیست. در هفده سالگی به دلیل دفاع از یکی از خویشاوندانش، دو سال در زندان نارین قلعه اردبیل محبوس بود که با فرارش از زندان این اسارت دو ساله پایان یافت و کینهتوزی او از دولتیان این چنین آغاز گشت. در بیست سالگی در تیراندازی و سوارکاری مهارت یافته و به یاغیگری پرداخت و بدین دلیل بارها دستگیر و زندانی شد. به واسطهی آشنایی با “میرزا حسین خان یکانی” توانست با “رضا قلی خان سرتیپ” ، رئیس قراسوران راههای خوی و سلماس و مرند آشنا شود و بدین گونه سالها به محافظت از این راهها پرداخت و به تدریج در میان مردم صاحب شهرتی شد و به دربار ولیعهد مظفرالدین شاه راه یافت؛ او مدتی جزو تفنگداران ولیعهد بود و لقب خانی را از آن خود کرد. مدتی را به علتی نامعلوم به تهران رفت و در خدمت حاکم تهران ماند اما به دلیل درگیری لفظی با حاکم، از تهران به تبریز بازگشت و از این زمان به بعد او را مشهدی ستارخان نامیدند. او در این زمان دوبار عازم عتبات عالیات شد و در آنجا نیز به دفاع از حقوق خود و مظلومان درگیریهایی داشت. پس از بازگشت از زیارت، تصمیم به شروع کسب و کار کرد و چند روزی را به حفاظت از املاک فرد صاحبنامی پرداخت اما این کار با طبع آزاد او تقارنی نداشت، پس آن را رها کرده به خرید و فروش اسب پرداخت و تا دورهی مشروطیت به این کار ادامه داد و دراین مدت میان مردم تبریز از محبوبیت و احترام برخوردار شد.
او در غائلهی “میرهاشم دوهچی” و درگیریهای مجاهدین و یاغیان دوهچی، شجاعت و همراهی قابل ستایشی از خود نشان داد و به این ترتیب مورد حمایت انجمن ایالتی تبریز قرار گرفت. با آغاز جنگ در داخل تبریز و حضور روسهای مخالف مشروطه، شجاعت و بیباکی ستارخان بیشتر نمایان شد؛ در حدود یک سال توانست به همراهی سایر مجاهدان از شهر در مقابل عوامل حکومتی و روسی دفاع کند. او به همراه هفده تن دیگر، پرچمهای سفید صلح با روسها را از در خانههای تبریزیان به زمین افکند و خون مبارزه با استبداد را در دل تبریز زنده نگاه داشت. در نبرد نهایی به شنب غازان و مقابله با صمدخان، بنا به گفتهی کنسولهای روسیه و انگلیس و گزارش غلط در نهایت جنگ را به پایان رساند. در شهریور سال 1288 به سمت اردبیل حرکت کرد تا قائلهي پیش آمده در این شهر را برطرف کند اما بدلیل نفاق موجود در شهر نتوانست کاری از پیش برد و بعد از یک ماه دوبار به تبریز بازگشت. او پس از بازگشت به تبریز از شرایط نامساعد مجاهدان در شهر، سرگشته و ملول شد و با همین حال متاثر، عزم سفر به تهران نمود. او در شب عید نوروز سال 1289 به همراه باقرخان و صد سوار در میان بدرقهی اهالی تبریز به سوی تهران حرکت نمود. در میانهی راه نیز در شهرهای میانه، زنجان، قزوین و کرج مورد استقبال بینظیر اهالی و بزرگان شهر بود. در تهران نیز مسیر ورود او به شهر با چراغ و طاق و چادر آذینبندی شد و او و باقرخان در میان فریادهای زندهباد وارد شهر شدند. آنها یک ماه مهمان دولت بودند و پس از تعیین حقوق برای این دو سردار، پارک اتابک برای محل زندگی ستارخان و باغ عشرتآباد محل زندگی باقرخان اختصاص داده شد.
در همین دوران، مجلس قانون خلع سلاح کلیه مجاهدان را تصویب کرد اما سردار و یارانش آن را نپذیرفتند و این امر باعث هراس دولت مرکزی وقت شد. در روز شنبه، 16 مرداد 1289، تعدادی از قوای دولت در پارک اتابک جمع شدند و خواستار تسلیم ستارخان گشتند و چون مذاکره برای این فتنه سودی نداشت، جنگ در این پارک آغاز شد. با تیراندازی دولتیان، جنگ درگرفت و در عرض چهار ساعت تعداد زیادی از یاران سردار، جان خود را از دست دادند و پس از غلبهی دولتیان، ستارخان راه پشتبام را در پیش گرفت تا از آنجا مشغول جنگ شود که در یکی از راهروها تیری خورد و این زخم کاری وی را از پای انداخت. پس از دستگیری، او را به خانهی “صمصامالسلطنه” بردند. با وجود حضور پزشکان حاذق و جراحیها، بهبودی در وضعیت پای او مشاهده نشد و پس از مدتی او خانهای را کرایه کرد و به یاری عصا توانست حرکت نماید. در نهایت و پس از چهار سال زندگی پرمشقت در تهران، در عصر روز 25 آبان 1293 دعوت حق را لبیک گفت و رخت به سرای باقی کشید. پیکر وی را روی توپ گذاشته و با احترام و در میان همراهی عدهی زیادی از قزاقها، سواران بختیاری و پلیس سواره و پیاده حرکت داده و از سمت خیابان دروازهی حضرت عبدالعظیم روانه شدند و در صحن دفن کردند.
امیرخیزی، اسماعیل. قیام آذربایجان و ستار خان. 1394 . تبریز: انتشارات آیدین، چاپ دوم.
علوی، سید ابواحسن. رجال عصر مشروطیت. 1363 . تهرن: انتشارات اساطیر.
رضوانه امامیپور