یکشنبه, 4 آذر, 1403

دیدار ناصرالدین شاه با وامبری، درویش دروغین

آرمینوس وامبری، خاورشناس پرآوازه مجاری، سال‌ها در شهر قسطنطنیه اقامت کرد و در تحقق آرزوی خود برای سفر به ایران و خاصه به ترکستان بدون تغییر مذهب، به آموختن شریعت اسلام و زبان فارسی و ترکی خاوری پرداخت.

به گزارش صاحب دیوان، آن‌گاه به سوی ایران رهسپار شد و با سفر به خوی و تبریز و زنجان و قزوین، در لباس درویشی دروغین و اقامت در این شهرها و توصیف دلچسب وقایع به تهران رسید، مدتی بعد با هیات مبدل درویش بغدادی به قم، کاشان، اصفهان و شیراز رفت و پس از اقامت سه‌ماهه در این شهرها و بیان حوادث و وقایع آنجا به تهران بازگشت. در اینجا بخشی از خاطرات ناصرالدین شاه در سفر سوم به فرنگستان را می‌خوانید که تاریخ روز ۲۹ذی‌حجه۱۳۰۶ه.ق نوشته شده است:

خلاصه نهار خوردیم و یک ساعت بعد از ظهر سوار شده رفتیم به آکادمی، اجزای آکادمی تمام حاضر بودند، یک مردی آنجا دیدم که قد کوتاه ریش بور  زردی، چشم کوچک تنگ، روی سرخ چین‌دار، تنه گنده‌ای جلوی ما ایستاد، تصور کردیم که این مرد حالا در حضور ما خطبه‌ای به زبان آلمانی یا اتریشی خواهد خواند، منتظر این بودیم که یک دفعه دیدیم در نهایت فصاحت و بلاغت به زبان صحیح ایرانی که هیچ ادیبی و خطیبی در ایران این‌طور نمی‌تواند حرف بزند، بنا کرد به خواندن خطبه ایرانی غرایی و یک خطبه بسیار خوب مفصل ایرانی خواند. با کمال تعجب پرسیدم این کیست؟

گفتند این وامبری معروف است.  او را شناختم و تعارف کردم. حالا این وامبری، رئیس این آکادمی است. وامبری در سی‌سال قبل از توی ترکمان‌ها رفته بود برای سیاحت ترکستان و سمرقند و تمام ترکستان و بخارا آنجاها. ابتدا اینکه فرنگی است خیلی اذیت و آزار کرده بودند، یواش یواش و امبری بناکرده است به قرآن خواندن، شب و روز در چادر ترکمان‌ها نماز خواندن و عبادت کردن و طوری وانمود کرده است که مسلمان است و منتهای مهربانی را هم به او کرده بودند و تمام ترکستان و سمرقند را سیاحت کرده است و از آنجا آمده به خراسان….از آنجا هم به تهران آمده است که او را دیده بودم و شناختم. کتابی هم نوشته است در سیاحت مسافرت خودش که اسمش «درویش دروغین» است و حالا رئیس این آکادمی است. یک آدم سبیل کلفت رنگ‌زردی هم دیدم که لباس مجاری پوشیده بود و فارسی حرف می‌زد، پرسیدم وامبری این کیست؟

گفت این مرد از اهل قنقرات خیوه‌ای است. وقتی که در خیوه بودم این پیش من بود و با خودم آوردم، اینجا. اسمش ملا اسحق است، زبان آلمانی را هم خوب یاد گرفته است، خودم هم با ملا اسحق حرف زدم فارسی حرف می‌زد، خیلی خوب. گفت مذهبم را تغییر نداده‌ام گفتم خوب حال که مذهب خودت را تغییر نداده‌ای در ماه رمضان روزه می‌گیری؟

گفت خیر. گفتم نماز می‌خوانی گفت: ابدا. گفتم قران می‌خوانی؟

گفت خیر، اما مذهبم اسلام است. خلاصه وقتی که شناختیم این وامبری است از پله‌ها رفتیم بالا برای تماشای آکادمی. عمارت بسیار عالی است اول داخل اتاق کتابخانه شدیم، اتاق بزرگی است دالان‌های متعدد دارد که پشت قفسه‌ها کتاب چیده‌اند بعضی کتاب‌های خطی و چاپی به خط ایرانی هم روی میز چیده بودند، از قبیل حافظ چاپی خط نستعلیق، تفسیر قرآن چاپی، شاهنامه خطی و از این‌جور کتاب‌ها. آنها را تماشا کردیم.

منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدین‌شاه در سفر سوم فرنگستان، به کوشش دکتر محمد اسمعیل رضوانی،

فاطمه قاضیها، کتاب سوم، صص۷-۸

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کانون تبلیغاتی آریانی
یادداشت