ناصرالدین شاه، امتیاز فروش تمامی توتون و تنباکوی ایران را به یک انگلیسی سپرد که در برابر آن مبلغ بسیار ناچیزی به دولت ایران پرداخت کرد. برای مردم ایران سنگین بود که توتون و تنباکویی را که میکارند به یک بیگانه آن هم به بهای کمی بفروشند و بعد با بهای بسیاری باز بخرند. اعتراض مردم به شاه به جایی نرسید پس علما فتوای حرام بودن قلیان و چوپوق را دادند و به این ترتیب تمامی دکانهای توتون و تنباکوفروشی بسته شد. مردمی که قلیان و چوپوق کشیدن، عادت روزانه شان بود در یک جریان هماهنگ لب به دود نزدند. این اولین گام اتحاد مردمی در ایران بود که به طرز شگفتآوری جرقهی بیداری و عدالتخواهی را در خونشان روشن کرد.
سطح زندگی عامهی مردم بدلیل رقابت با غرب و واگذاری امتیازهای مختلف بسیار پایین آمد و همین امر موجب افزایش نارضایتی مردم شد. در سالهای بعد از نهضت تنباکو، ناصرالدین شاه نوآوریهای روشنفکرانه را متوقف کرد و به سرکوب سیاسی و دسیسهچینی پرداخت. پس از کشته شدن ناصرالدین شاه در سال 1275، در مقدمات جشنهای پنجاهمین سال سلطنتش، پسرش، مظفرالدین شاه، به مقام سلطنت رسید و به سیاستهای نامطلوب شاه سابق ادامه داد؛ البته رویهی وی آزادمنشانهتر از سابق بود اما این آزادی به همراه نفوذ غرب، باعث تشکیل محافل و کمیتههای نیمهمخفی از جانب روشنفکران شد که به کار آگاه کردن مردم و شکلدهی مبارزات پرداختند. مردم و بازرگانان به رهبری علمایی چون بهبهانی و طباطبایی در حرکتهای اعتراضآمیزی به بستنشینی و تحصن در حرم شاهعبدالعظیم و یا در سفارت انگلستان پرداختند و خواستار حکومتی مشروطه شدند که از مردم در برابر ظلم حکومتیها و سلطه یغرب محافظت کند. مظفرالدین شاه که قدرت مقابله با فریاد آزادیخواهی مردم و سیاستی برای بهبود اوضاع مملکت در سر نداشت در نهایت فرمان گشایش ملی موسسان را در 13 مرداد 1285 امضا کرد. مجلس از مهر ماه سال 1285 گشایش یافت و روحانیون، بازرگانها و روسای اصناف در آن شرکت داشتند. در 8 دی ماه 1285 و پس از پافشاری زیاد مجلس، سرانجام نظامنامهی داخلی و قانون اساسی به امضای شاه رسید و تصویب شد. در قانون اساسی، مجلس این حق را داشت که در همهی مسائل، اقدامی را انجام دهد که در جهت رفاه دولت و مردم باشد.
مظفرالدین شاه ده روز بعد از امضای قانون دار فانی را وداع گفت. بعد از وی، ولیعهد، محمدعلی شاه به سلطنت رسید. با اینکه شاه جدید سوگند خورد که از قانون مشروطه حمایت کند اما نمایندگان مجلس را به مراسم تاجگذاری خود دعوت نکرد. معلم خصوصی عالیجناب نیز افسری روسی بود که دل خوشی از فریاد آزادیخواهی و مشروطه نداشت و به روال روسها، خلق و خوی استبدادی را ترجیح میداد. قانونی که نوشته شده اقتدار شاهانه را زایل کرد و به همین دلیل، محمدعلی شاه، متمم قانون اساسی را تایید نکرد و اعلام نمود که قانون مشروعه نیست. مردم به خصوص مردم تبریز، دست به اعتراض زدند و شاه را تحت فشار قرار دادند؛ حدود یک ماه بازار تبریز بسته شد و مردم جلوی تلگرافخانه تجمع کردند و نمایندگان خود را تحت فشار گذاشتند تا قانون مشروطه تصویب شود. مدتی بعد، صدر اعظم شاه به نام اتابک ترور شد؛ اتابک در خفا نقشههایش را علیه مشروطه اجرایی میکرد و جزو مخالفان پنهانی آن بشمار میرفت. بعد از ترور اتابک، درباریها دچار ترس شدند و خود را قربانی بعدی خشم مشروطهخواهان دیدند و این ترس باعث شد هم شاه و هم مابقی مخالفان مشروطه، عقب نشینی کنند. شاه، شاهزادهگان را به مجلس فرستاد تا سوگند وفاداری به قانون اساسی را بخورند و خود نیز فروتنانه در مجلس ملی حضور یافت و عهد کرد به قانون اساسی احترام بگذارد و به اینترتیب، مهر سلطنتی را به متمم قانون زد و مشروطه برای مدت کوتاهی پیروز و تضمین شد.
با افزایش آزادی، مبارزان و روشنفکران خواستار اصلاحات بیشتری شدند و دربار را به سوی انزوا کشاندند اما شاه سرانجام در تیر ماه سال 1287 دست به کار شد و به فرماندهی کلنل لیاخوف روسی مجلس را به توپ بست و پس از کشتار و خونریزی، مقاومت مشروطهخواهان را در هم شکست و به کمک این کودتا، حکومت نظامی اعلام کرد که در نتیجهی آن، مجلس شورای ملی منحل شد. داوطلبان مسلح در تبریز و رشت از انقلاب دفاع کردند و شدیدترین درگیری در تبریز رخ داد.
منارههای امامزاده سید حمزه و مسجد صاحبالامر در آن سوی مهرانه رود، سنگر دولتیان به فرماندهی شجاعنظام محسوب میشد و در مقابل مجاهدان مغازههای مجیدالملک را در این سوی رودخانه سنگر خود قرار داده بودند. ستارخان مسئول حفاظت از امیرخیز و محلات اطراف بود و باقرخان مسئولیت محلات خیابان و نوبر را به گردن گرفته بود. در آن روزها، رحیمخان و سوارانش به یاری دولتیان تبریز شتافتند و کار را برای مجاهدان سخت نمودند به گونهای که باقرخان در منزل میرهاشم پناه گرفت و بیرق روسیه در میدان شهر نصب شد و تبریزیان به سر در خانههای خود پرچمهای سفیدی به نشانه صلح افراشتند. جنگ تنها در محله امیرخیز به رهبری “ستارخان”، “حسین باغبان”، “حاجی شیخ علیاصغر”، “علیمسیو”، “حاج میرزاعلینقی گنجهای” و “کربلایی حسین فشنگچی” و با تعداد اندکی از مجاهدان ادامه داشت. کنسول روسیه به نزد ستارخان رفته و او را به استفاده از پرچم سفید به نشانه صلح با روسیه دعوت کرد اما پاسخ او این بود که: «من میخواهم هفت دولت به زیر بیرق ایران بیاید. من زیر بیرق بیگانه نمیروم». در این روزها ستارخان به همراه هفده تن از مجاهدان پرچمهای سفید ترس را با خروش سرنگون کرد و چون مردم بیباکی او را دیدند پی او را گرفتند و هیاهوی بزرگی در شهر بوجود آمد. در نتیجه مردم دوباره شور مبارزه و نبرد را در خود یافتند. با پیام ستارخان، باقرخان و مجاهدان محله خیابان دوباره سلاح بدست گرفتند و آمادهجنگ شدند. در 26 تیرماه، مجاهدان و مردم از مسجد صمصام به سوی باغشمال رفته و آنجا را گرفتند؛ رحیمخان که در باغ نشسته بود از این محاصره غافلگیر شد چارهای جز فرار از شهر نیافت.
در این زمان ستارخان بیرقی را برای انجمن ایالتی فرستاد تا جایگزین بیرقی شود که در ابتدای جنگ به زمین افکنده شده بود و حسینخان باغبان را مامور حفاظت از آن بیرق قرار داد. نمایندگان دیگری نیز جایگزین نمایندگانی شدند که در ابتدای امر گریخته بودند. افرادی چون میرزا محمدتقی طباطبایی، حاجی مهدی آقا، سیدحسین خان عدالت و میرزا اسماعیل نوبری از جمله این فراد بودند. کمیسیونی به نام کمیسیون اعانه به منظور گرفتن پول از جانب توانگران برای اداره جنگ برپا شد. این کمیسیون، حقوقی نیز برای مجاهدان در نظر گرفت و نانوایی در محله امیرخیز و خیابان باز کرد تا مجاهدان از آنجا نان بگیرند. در انبار ارک باز شد و به جز تفنگهای پنجتیر و رندل، شاسپو و توپ نیز در اختیار مجاهدان قرار گرفت. مجاهدان به دستههای مختلف تقسیم شدند به گونهای که در تمامی لحظات عدهای در سنگرها باشند و در هر کویی دروازههایی ساخته و در بالای آن سنگر زدند. پاشا بیگ برای محافظت از بازارها انتخاب شد. مجاهدان قفقازی نیز به سرکردگی مشهدی حاجی به یاری مجاهدان تبریز شتافتند و گاهی بمب و نارنجک دستی میساختند.
در مرداد ماه جنگ سختی درگرفت و تعدادی از مجاهدان جان خود را از دست دادند اما تعداد کشتههای دولتیها بسیار بیشتر بود. محمدعلی شاه در این دوران سرکردههای خود را بدلیل ناتوانی در مهار جنگ تبریز مواخذه میکرد. دولتیان مجبور شدند منتظر رسیدن عینالدوله و سپهدار باشند. در همین دوران، از آنجا که دولتیها مشروطهخواهان را بابی مینامیدند شبها از همهی کویهای مشروطهخواه آوای اذان برمیخواست.
آنهنگام که نیروی عظیم دولت از ماکو و تهران به تبریز رسید، یاوران گرجی مشروطه نیز به کمک مجاهدان تبریز شتافتند؛ علمای نجف نیز به پشتیبانی مجاهدان تبریز پرداختند؛ «انجمن سعادت» در ترکیه نیز از حامیان مجاهدان به شمار میرفت. تبریز و انجمن ایالتی تبریز به عنوان کانون قانونی مشروطه به شمار میرفت و بار مجلس ملی را که منحل شده بود به دوش میکشید. با آغاز جنگ سپاه عینالدوله در سوم شهریور ماه، شدت جنگ فزونی یافت. در این دوران بود که انجمن سه بیرق سهرنگ (سرخ، سفید و سبز) را که نشانه مشروطه بود و روی آنها شعار «زنده باد مشروطه» نوشته شده بود، به محله امیرخیز و خیابان فرستادند و بیرق سوم را به سر در انجمن آویختند.
در جنگ سوم مهرماه که با شکست دولتیان به پایان رسید، دورهی دیگری از تاریخ جنگهای تبریز باز شد چرا که مردم دیگر ترسی در دل نداشتند و از طرفی دولتیان نیز ناامید شده بودند. اهالی محله شتربان (دوه چی) که از ابتدای جنگ در کنار مخالفان مشروطه بودند به سطوه آمدند؛ سپهدار نیز از هواداران دولت اعلام بیزاری کرد و با دستههای خود از کنار تبریز بازگشت. در این ماه مجاهدان پیروزیهای بسیاری دیدند. اما رویداد تلخ این ماه کشتهشدن حسینخان در نوزدهم مهرماه بود. این جوان که از پیشروان جنگها بود و «نمونه غیرت آذربایجان» محسوب میشد با وجود به دنیا آمدن فرزندش نتوانسته بود چهل روز به خانهاش برود و برای همین از دست دادن چنین جوانی برای مردم و مجاهدان بسیار دردناک بود. در همین دوران بود که محله شتربان و سرخاب از دولتیان و اسلامیهنشینها خالی شد و مجاهدان توانستند پس از چهار ماه از آغاز جنگ با قدرت بیشتر به سامان شهر بپردازند. در آبان ماه مدالی از جانب ایرانیان استانبول برای ستارخان ارسال شد و به سینهی او زده شد.
در روز هفدهم دی ماه، صمدخان که در این مدت به جمعآوری سپاه پرداخته بود، در سردرود به ناگهان به مجاهدان تاخت و از آنجا که تعداد مجاهدان در مقابل سپاهیان اندک بود توانست پس از هشت ساعت جنگ، سردرود را تصاحب کند. زمانیکه راه سردرود و قراملک از جانب دولتیان بسته شد، گندم و نان و خوراکیهای دیگر در تبریز گران و کمیاب گردید. رحیمخان، شجاعنظام و عینالدوله به صمدخان پیوستند و به اینترتیب شمار سپاهیان دولتی در تبریز به حدود چهلهزار تن رسید. از این سوی نیز مجاهدان به یاری قفقازیان و بازرگانان به سلاحهای بیشتری مجهز شدند و تعداد زیادی به مجاهدان تبریز پیوستند.
در نوزدهم دی ماه، صمدخان با تمام قوا از سوی محله آخمهقیه به سمت مجاهدان شورش برد اما این جنگ نیز نتیجهای برای صمدخان نداشت و تا شانزدهم بهمن ماه به دلیل ماه محرم، جنگی میان دو طرف در نگرفت. با پایان رسیدن دههی عاشورا، صمدخان بار دیگر جنگ را آغاز نمود. در ماه بهمن به دلیل بسته بودن راهها و محاصرهی شهر توسط دولتیان، خواروبار به شهر نمیرسید و مردم در سختی بودند. ذغال نایاب شد و مردم ناچار درختان را میبریدند؛ نان، برنج، گندم و جو بسیار گران شد. اما مردم شهر در این دوران بسیار شکیبایی و صبر کردند؛ ستارخان تلاش کرد در جنگی با رحیمخان که الوار جلفا را بسته بود محاصره را بشکند ولی باوجود دلیریها نتوانست راه بهجایی برد.
پس از جنگ الوار و از ششم اسفند ماه یک رشته جنگهای سخت در گرفت و دور جدیدی از جنگ یازده ماههی تبریز آغاز گردید. در این روزها «سردار ارشد» از جانب محمدعلی شاه روانه تبریز شد و در بارنج سنگر گرفت و بعد از آمادگی کامل به همدستی شجاعالدوله از ششم اسفند به جنگ و گلولهباران شهر پرداخت. در این جنگ، ستارخان بسیار دلیری و شجاعت از خود نشان داد و دولتیان زیادی در این جنگ کشته شدند. در چهاردهم اسفند، صمدخان با سپاهیانش از محلههای قراملک، شنب غازان و شهر سردرود، عینالدوله از روستاهای باسمنج و بارنج و رحیمخان از پل آجی به یک تاخت همگانی پرداختند. با شکست مجاهدان در این جنگ، راه برای تاراج شهر باز شد. حاجّشیخعلیاصغر لیلاوایی، شیخ محمد خیابانی و میرزا اسماعیل نوبری از جمله آخوندهایی بودند که در این روز سلاح در دست گرفتند و جنگیدند. اما رشتهی امور باز از دست دولتیان بیرون آمد و مجاهدان توانستند بر اوضاع مسلط شوند. چون حکومت دید نمیتواند در مقابل این مردمان به جنگ پردازد سعی نمود شهر را از گرسنگی به ستوه آورد. تاراج حکومت، در مردم خشم و خروشی پدید آورد و بسیاری از بازاریان و مردم عادی به مجاهدان پیوستند و به این ترتیب دستههای آموزشی در سربازخانه جمع شدند و تحت تعلیم نظامی قرار گرفتند. در این دوران، ثقةالاسلام تلگرافی به محمدعلی شاه فرستاد و اوضاع وخیم شهر، گرسنگی و سختی کار مردم شهر را به اطلاع شاه رساند و این گونه بود که سال 1287 به پایان رسید.
در ماه فروردین، جنگهای بسیاری پیش آمد که از آن جمله میتوان به جنگ چهارم فروردین سال 1289 با نام «جنگ ساریداغ» اشاره کرد که با حملهی مجاهدان و مردم عادی به دولتیان، هنگامهی بزرگی برپا شد که باعث به خاک و خون کشیده شدن بسیاری از هر دو گروه گردید. «جنگ آناخاتون» به سرکردگی صمدخان در 25 فروردین نیز از جنگهای بزرگ دیگر این ماه محسوب میشوند. در دههی اول فروردین مردم دچار گرسنگی شدید شدند و به سبزهخواری روی آوردند و حدود سی روز یونجه خوراک بینوایان گشت.
روز سیام فروردین با «جنگ شنبغازان»، تبریز باز پر از شور و هیاهو بود و آخرین جنگ میان دولتیان و تبریز اتفاق افتاد. همهی مجاهدان در محلات قرهآقاج و آخونی جمع شدند تا از چند سو به محله شنبغازان بتازند. دستهی کوچک پیشآهنگ باسکرویل نتوانست در مقابل دشمن مقابله کند و در این نبرد جان خود را از دست داد؛ به این ترتیب جنگ سختی درگرفت که از سپیدهدم تا غروب ادامه داشت و در نهایت نیز پیغامهای کنسولهای انگستان و فرانسه مبنی بر شکستهشدن محاصره توسط محمدعلی شاه به شرط پایان بخشیدن به جنگ به دست مجاهدان رسید. ستارخان از این گفته شادمان شد و به جنگ پایان داد.
در پنجم اردیبهشت، نامهای از کنسول انگلیس به انجمن رسید که در آن اطلاع میداد حکومت ایران از باز کردن راهها خودداری نموده در نتیجه دول روسیه و انگلیس خود راه خواروبار را برای مردم تبریز باز میکنند. این سخن بر تبریز گران آمد اما راه چاره را در شاه خود میدانستند نه کشورهای بیگانه؛ پس با شاه به مذاکره برخاستند و در نهایت پس از تلگرافهای بسیار، محمدعلی شاه راه محاصره را باز کرد و به این ترتیب جنگ یازده ماههی مردم تبریز به پایان رسید.
کسروی، احمد. تاریخ مشروطه ایران. 1388.تهران: نشرنگاه.
آبراهامیان، یرواند. ایران بین دو انقلاب. 1394. تهران: نشر نی.
رضوانه امامیپور