میرزا ابوالقاسم اسکندانی در سال ۱۲۶۸ خورشیدی به دنیا آمد. پدرش حاج علی اسکندانی از بازرگانان سرشناس تبریز بود و سالها در استانبول و ازمیر به تجارت پارچه و لوازم صنعتی اشتغال داشت. بر اساس اسناد و روایتهای خانوادگی، مادر او بانویی اهل ازمیر بود و احتمال میرود خود ابوالقاسم نیز در استانبول به دنیا آمده و تا سالهای ابتدایی نوجوانی در همان شهر زندگی کرده باشد. آشنایی او با صنعت چاپ از همان دوران کودکی و در حوالی چاپخانههای بازار تاریخی بیوکوالده استانبول آغاز شد؛ تجربهای که بعدها در ایران به یکی از مهمترین سرمایههای فکری و صنعتی او تبدیل گردید.
خانواده اسکندانی در اوایل دهه ۱۲۸۰ خورشیدی به تبریز بازگشتند. حاج علی اسکندانی با استفاده از سررشته خود در عثمانی، مطبعه اسکندانی را بنیان نهاد؛ چاپخانهای که به شهادت مورخان، بهسرعت به یکی از معتبرترین و مدرنترین چاپخانههای تبریز بدل شد. این مطبعه به تجهیزات چاپ سنگی و چاپ سربی مجهز بود و بسیاری از روزنامههای مهم مشروطه – از جمله انجمن، مجاهد، آذربایجان، بلدیه، نبرد، حشراتالارض و دهها اعلامیه، شبنامه و کتاب درسی – در همین چاپخانه منتشر شد.
مدیریت اصلی مطبعه بر عهده میرزا ابوالقاسم بود. روحیه آزادیخواهی او در میان برادرانش کاملاً برجسته بود؛ در حالی که اسدالله و نصرالله بیشتر در پی تجارت بودند، محسن هنر گراورسازی را دنبال میکرد و محمود گرایشات فرهنگی داشت، این ابوالقاسم بود که راه سخت و پرخطر سیاست، مبارزه و مقاومت را برگزید.
نقشآفرینی در مرکز غیبی و روزهای آتش و خون تبریز
در زمان صدور فرمان مشروطه، ابوالقاسم تنها ۱۷ سال داشت. اما جایگاه خانوادگی و حضور در مطبعه، او را با شخصیتهای برجسته تبریز چون علی مسیو پیوند داد و در نهایت پای او را به مرکز غیبی تبریز – سازمان سری مشروطهخواهان – باز کرد. او در این مرکز، علاوه بر همکاری فکری و تشکیلاتی، مسئولیت چاپ شبنامههای سری مشروطهخواهان را بر عهده داشت. چاپ خریطه تبریز (نقشه جنگی شهر) که موقعیت نیروهای مشروطهخواه و مخالفان را مشخص میکرد و نقشی تعیینکننده در نبردها داشت، از جمله کارهای استراتژیک اوست.

رضازاده شفق، از دیگر مبارزان مشروطهخواه، در کتاب «بیاد آموزگار و فرمانده ما، هوارد باسکرویل» از برادران اسکندانی به عنوان اعضای میهندوست و حقپرست جمعیت وطنخواهان ایران، در کنار اسامی همچون میرزا محمود غنیزاده، ابراهیم قفقایچی، مشهدی محمدعلی و حاج حسن آقا مدیران مطبعه امید و… نام میبرد.
اما چهره انسانی، اخلاقی و فروتن اسکندانی را شاید هیچکس بهتر از انور خامهای توصیف نکرده باشد؛ همبندی او در زندان قصر:
وی یکی از پاکدامنترین، بیتکلفترین و متواضعترین کسانی است که من در زندگی خود دیدهام. با آنکه سوابق مبارزه سیاسی او از همه زندانیان دیگر (به استثنای ابوالقاسم اسدی) بیشتر بود و بیش از بسیاری از آنان در راه هدف و آرمان خود فداکاری کرده بود، هیچ ادعایی نداشت. آرام و استوار سالها در گوشه زندان نشسته و هیچگاه از گذشته سراسر مبارزه خود سخن نمیگفت.
انور خامهای در بخش دیگری از خاطراتش درباره نقش او در مشروطه نوشته است:
شادروان اسکندانی از ایام جوانی در صف مشروطهطلبان تبریز به مبارزه پرداخت و هست و نیست خود را در این راه صرف کرد. وی در تبریز چاپخانهای داشت که به گفته خود او هم صاحب لیتوگرافی بود هم تیپوگرافی؛ یعنی هم چاپ سنگی میکرد هم چاپ سربی. این چاپخانه در اختیار مشروطهطلبان بود و بسیاری از نشریات آنها در اینجا چاپ میشد. اسکندانی با شادروان علی مسیو ارتباط داشت و از طریق او با سوسیالدموکراتهای روسیه.
از همراهی تا تقابل با شیخ محمد خیابانی
فعالیت های سیاسی ابوالقاسم در دوره پس از مشروطه و در سنین جوانی شدت گرفت و خود یکی از فعالان سیاسی در آن دوران بود. همراهی و بعدها تقابل او با شیخ محمد خیابانی یکی از مهم ترین بخش های زندگی سیاسی ابوالقاسم بود. نشریه انصاف که متعلق به دموکرات های تبریز بود در سالهای 1292 به طور مخفیانه توسط شیخ محمد خیابانی، ابراهیم شبستری و ابوالقاسم اسکندانی منتشر میشد. اما این همراهی دیری نپایید که با فریبکاری انگلیسها به جدایی انجامید و تقابل مستقیم شیخ محمد خیابانی و ابوالقاسم را در پیش داشت. واقعه معروف کنسولگری آلمان و کشته شدن کنسول در آن واقعه به همین درگیری مربوط است که علیرغم بحث های پیرامون این واقعه هیچ گاه به نقش ابوالقاسم اسکندانی در آن اشاره نشد. انور خامهای درباره فعالیتهای سیاسی ابوالقاسم و ارتباط او با خیابانی مینویسد:
ابوالقاسم در زمان استبداد صغیر در صف مجاهدان تبریز میجنگید و پس از پیروزی مشروطهطلبان با حزب دموکرات همراه بود و سختیهای اشغال تبریز به دست قزاقان روس و گرفتاریهای زمان جنگ جهانی اول را تحمل کرده بود. در میان دموکراتهای تبریز، اسکندانی جزو جناح چپ و انقلابی بود. پس از انقلاب اکتبر، نور امیدی در دل تمام آزادیخواهان ایران، به ویژه دموکراتها تابیدن گرفت. از همان هنگام، اسکندانی و تنی چند از دموکراتهای چپ تبریز و آذربایجان متمایل به کمونیسم و بلشویسم شدند.
وی ادامه میدهد:
با فراهم آمدن مقدمات قیام خیابانی، کثافتکاریهای حکومت وثوقالدوله، انعقاد قرارداد 1919، قحطی، وبا و نابسامانیهای دیگر، جنبوجوشی در دموکراتهای تبریز و آذربایجان پدید آمد. بر اثر این حوادث، اسکندانی و گروهی که پیرامون او بودند تصمیم گرفتند حزبی تشکیل دهند به سبک بلشویکها به نام حزب اکثریون و خود را آماده انقلاب علیه حکومت مرکزی کنند.
انور خامهای در ادامه کتاب خاطرات خود از زبان ابوالقاسم نقل میکند:
هدف اکثریون، برقراری کمونیسم و سوسیالیسم در ایران نبود؛ چون بهراستی از مارکسیسم و برنامه حزب بلشویک اطلاع درستی نداشتند. هدف آنها بیرون راندن نفوذ انگلیسها و تأمین استقلال کشور، برقراری یک جمهوری دموکرات واقعی و اصلاحات اقتصادی بود؛ منتها این هدف را به طور قاطع و با توسل به انقلاب مسلحانه میخواستند انجام دهند. از همین رو از آغاز به پشتیبانی و همراهی سایر اعضا حزب دموکرات (اجتماعیون عامیون) دل بسته بودند و هنگامی که قیام خیابانی علیه حکومت وثوق الدوله روی داد با تمام قوا به آن پیوستند و از آن پشتیبانی کردند. اما خیابانی و هواداران او وابسته به جناح راست حزب دموکرات بودند و مبارزه ضد امپریالیستی و در راه دموکراسی قاطعیت نداشتند. هواداران خیابانی بیشتر تجار و بازاریان تشکیل میدادند و به سوی سازش با حکومت مرکزی کم و بیش گرایش داشتند. از این رو پس از قیام با آنکه تبریز و تقریبا تمام آذربایجان را در دست داشتند هیچ اقدام جدی برای سرنگون ساختن حکومت مرکزی و برقراری یک دموکراسی واقعی در ایران نکردند در حالی که ما خواستار بودیم در این راه گام بردارند. از سوی دیگر در اوایل سال 1920 ارتش سرخ به پیشروی خود در قفقاز و دریای خزر ادامه داده و در فروردین 1299 یعنی تقریبا همزمان با آغاز قیام خیابانی باکو را به تصرف درآورد و به سرعت مساواتیها را درهم شکست و سراسر آذربایجان شوروی را اشغال کرد. کمی بعد نمایندگان شوروی با نهضت جنگل تماس گرفتند تا متحدا در شمال ایران قیام کنند. این حوادث از یک سو خیابانی و هواداران او را سخت نگران می ساخت و نسبت به وجود و فعالیت ما در داخل تبریز به وحشت می افکند و از سوی دیگر حکومت مرکزی و انگلیسها را تهدید و وادار به نزدیکی به خیابانی می کرد. در این میان اکثریون کنسولگری آلمان را به صورت کلوب و دژ مسلح خود درآورده مرتبا در آنجا اجتماع میکردند و به تدریج که بدبینی آنها نسبت به خیابانی و هوادارانش بیشتر میشد چون اخباری از تماس او با انگلیس ها می شنیدند و همچنین از حوادث گیلان آگاه میشدند. خود را اماده انقلاب در تبریز می کردند. حزب ما در نشریات و بیانیه های خود سستی و سازشکاری خیابانی را محکوم میکرد و مردم را به قیام مسلحانه علیه استعمار و استبداد و ارتجاع فرا میخواند. اعضا آن با سلاحهایی که از کورت ووستر کنسول آلمان میگرفتند مسلح میشدند و در تظاهرات خود پرچم سرخ برمیافراشتند که در آنها خود کنسول نیز فعالانه مشارکت میکرد و تمام اینها بیشتر موجب خشم و وحشت خیابانی میشد. سرانجام انگلیسها میجر ادموند رئیس اداره سیاسی خود را به تبریز نز خیابانی فرستادند تا او را بفریبد و وادار به از میان برداشتن ما و کنسولگری آلمان کند. ادموند نخست خطر بلشویسم را برای خیابانی تشریح کرد و آنان را دشمن دین و ملیت و مالکیت و آزادی معرفی کرد و گفت که بلشویکها خیال دارند تمام ایران را تصاحب کنند. سپس به خیابانی اطمینان داد که به مجرد اینکه خطر کمونیسم در ایران برطرف شود انگلیسها ایران را تخلیه خواهند کرد. سخنان این انگلیسی حیله گر در خیابانی بسیار مؤثر افتاد و او را آماده برای پیکار عليه ما کرد درست در همین هنگام یعنی در آخر اردیبهشت ۱۲۹۹ کشتیهای جنگی شوروی کمونیستهای عضو حزب عدالت را در انزلی پیاده کرد و این بندر و سپس رشت به تصرف آنها درآمد. این واقعه تصمیم خیابانی را به برانداختن ما قطعی کرد از این رو پاسبانها و مجاهدان مسلح طرفدار او کنسولگری را محاصره و از رفت و آمد طرفداران ما به آنجا ممانعت کردند و در نتیجه زد و خوردهای پراکنده ای میان طرفین روی داد به دنبال آن کمیته انقلابی ما نامه ای به خیابانی نوشت و خواستار برداشتن فوری محاصره کنسولگری شد و تهدید کرد که در غیر این صورت کمیته ناگزیر مسلحانه اقدام به شکستن آن خواهد کرد. اطرافیان خیابانی که منتظر چنین چیزی بودند و قبلاً خود را برای حمله و جنگ آماده کرده بودند آن را یاغیگری و آشوب طلبی نامیدند و روز ۱۴ خرداد به کنسولگری یورش بردند. مجاهدان خیابانی که در پشت بامها و خانه های اطراف کنسولگری سنگر گرفته بودند ناگهان آنجا را زیر آتش خود گرفتند. عده ای از افراد ما که در آن هنگام در داخل کنسولگری بودند همراه با خود کنسول در آنجا موضع گرفتند و با تفنگ و مسلسل به دفاع پرداختند. بر اثر غافلگیری بیشتر هواداران ما در داخل شهر پراکنده ماندند و بسیاری از آنها اسلحه نداشتند و تنی چند که مسلح بودند نتوانستند به موقع به کمک دوستان خود شتابند. با وجود این زد و خورد و تیراندازی چند ساعت طول کشید خود کنسول دلیرانه پشت مسلسل نشست و مخالفان را زیر رگبار آتش خود میگرفت. لیکن من و افراد دیگری که در کنسولگری بودیم چندان از تیراندازی آگاهی نداشتیم و هیچ کدام نمی توانستیم از مسلسل استفاده کنیم و تیرهایی هم که با تفنگ می انداختیم چندان کاری نبود. با وجود این تا وقتی که کنسول پشت مسلسل نشسته بود مخالفان جرأت پیشروی نداشتند خلاصه پس از چند ساعت نبرد مجاهدان خیابانی توانستند کنسول را به هلاکت رسانند و مسلسل را از کار بیاندازند. آنگاه به کنسولگری یورش بردند و کمی بعد آن را به تصرف خود درآوردند. از کسانی که در کنسولگری بودند خود من و دو سه تن از یاران نزدیک ما موفق به فرار شدیم و دیگران تسلیم و زندانی گردیدند. در این زد و خورد چند تن از طرفین کشته و زخمی شدند که بیشتر آنها از مجاهدان خیابانی بودند. سپس شهربانی و هواداران خیابانی در شهر به شکار طرفداران ما پرداختند و عده ای را دستگیر و بقیه را متواری ساختند و بدین سان حزب ما متلاشی گردید.
روایت انور خامهای از ماجرای واقعه کنسولگری آلمان – جایی که اسکندانی و یارانش مورد حمله نیروهای وابسته به خیابانی قرار گرفتند – یکی از پیچیدهترین و کمتر بازگوشدهترین فصلهای تاریخ سیاسی تبریز است.
در این ماجرا که نهایتاً به کشته شدن کنسول آلمان و فروپاشی کامل «حزب اکثریون» انجامید، اسکندانی از معدود افرادی بود که توانست جان سالم به در ببرد.
زندان قصر؛ ۱۰ سال حبس به جرم فعالیت اشتراکی
با استقرار حکومت رضاشاه، فعالیتهای دموکراتیک و چپگرایانه در ایران سرکوب شد. اسکندانی نیز در سال ۱۳۱۰ به جرم «فعالیت اشتراکی» بازداشت و به زندان قصر منتقل شد. او ده سال – از ۱۳۱۰ تا شهریور ۱۳۲۰ – در زندان به سر برد. خامهای که در همان سالها با اسکندانی همبند بود، او را «قدیمیترین زندانی سیاسی زندان قصر» معرفی کرده است.

پس از شهریور ۱۳۲۰، او از قصر آزاد، اما به دستور رضا شاه به کنگاور تبعید شد. با پایان حکومت رضاشاه، اسکندانی از تبعید بازگشت و به تبریز رفت؛ اما سالها شکنجه و فشارهای جسمی و روحی در زندان قصر، جان او را فرسوده کرده بود.

میرزا ابوالقاسم اسکندانی در ۶ آذر ۱۳۲۴، در حالی که تنها ۵۶ سال داشت، چشم از جهان فروبست. او در آرامستان امامیه تبریز و در کنار دیگر مبارزان راه آزادی به خاک سپرده شد.
هشتاد سال پس از درگذشتش، بازخوانی زندگی و مبارزات او نه تنها ادای احترام به یک قهرمان فراموششده است، بلکه یادآوری این حقیقت است که آزادی، عدالت و آگاهی در این سرزمین همواره با رنج و ایستادگی به دست آمده است.
علی دلجوان
