پنجشنبه, 6 دی, 1403

صدویازدهمین سال شهادت هوارد باسکرویل

سیصد گل سرخ و یک گل نصرانی / ما را ز سر بریده می‌ترسانی / ما گر ز سر بریده می‌ترسیدیم / در مجلس عاشقان نمی‌رقصیدیم

امیررضا محمدی

سال‌هاست که مردم مبارز ایران این رباعی را به هر مناسبت بر سر زبان‌ها شنیده و بر سینه جراید و کتاب‌ها دیده‌اند اما فارغ از اینکه چه کسی آن را سروده است، کمتر کسی به علت سرودن آن و مضامینش توجه می‌کند. حتی مردم ایالت نبراسکا و شهر پلت شمالی در آمریکا هم نمی‌دانند بیش از یک قرن پیش جوانی از آن‌ها به غرب آسیا سفر کرده و کشته شده چه برسد به کسانی که برای تجدید روابط ایران و آمریکا تلاش می‌کنند و نمی‌دانند وجه مشترک این دو ملت، «هوارد کانکلین باسکرویل» (Howard Conklin Baskerville)، معلم تاریخ و حقوق بین‌الملل مدرسه مموریال آمریکایی تبریز است.

باسکرویل در دهم آوریل ۱۸۸۵ میلادی در یک خانواده کاملاً مذهبی که پدربزرگ، پدر و چهار برادرش کشیش بودند، متولد شد و پس از اتمام دوره کالج در سال ۱۹۰۳ وارد دانشگاه پرینستون شده و پس از فارغ‌التحصیلی در سال ۱۹۰۷، وقتی تنها ۲۳ سال داشت، با سری پرشور از ذوق آشنایی با فرهنگ و زبانی تازه، برای تدریس درس تاریخ عمومی در مدرسه آمریکایی مموریال واقع در تبریز که توسط کشیش‌های پرسبیتری (یکی از شاخه‌های پروتستان) اداره می‌شد، قراردادی دوساله بست و به عنوان مُبلّغ به ایران اعزام شد.

او پس از طی کردن مسیری طولانی در این سفرِ بی‌بازگشت، سرانجام در اوایل پاییز سال ۱۲۸۷ خورشیدی مطابق با سال ۱۹۰۸ میلادی و در بحبوحه ناآرامی‌های ناشی از ظهور استبداد صغیر و به توپ بسته شدن مجلس شورای ملی وارد تبریز شد. مدرسه مموریال در منطقه ارمنی‌نشین تبریز (محل فعلی هنرستان دخترانه توحید در خیابان شریعتی جنوبی) واقع بود و باسکرویل بلافاصله کار خود را با تدریس تاریخ اروپا بالاخص تاریخ انقلاب کبیر فرانسه شروع کرد ولی بعدها به تدریس درس حقوق بین‌الملل هم پرداخت. او به واسطه علاقه‌اش به ورزش مشت‌زنی آن را در دوره تحصیل پی می‌گرفت و در تبریز هم آن را با شاگردانش انجام می‌داد که به این واسطه گفته می‌شود باسکرویل نخستین کسی بود که ورزش بوکس را به ایران آورد. در همین دوران با معلم ادبیات عرب مدرسه، سیدحسن شریف‌زاده طباطبائی تبریزی که از مشروطه‌خواهان بنام و عضو مرکز غیبی و انجمن عدالت‌طلبان تبریز بود، آشنا شد و به همراهی او و شاگردش صادق رضازاده شفق که به عنوان مترجم نیز او را همراهی می‌کرد، از اوضاع مبارزات آزادی‌خواهانه مردم و نهضت مشروطه آگاه شده و تحت تاثیر قرار گرفت.

روز چهارشنبه ۲۷ رجب ۱۳۲۶ هجری قمری سیدحسن شریف‌زاده پس از خروج از انجمن، در نزدیکی کنسولگری فرانسه توسط دو نفر ترور شده و کمی بعد به شهادت رسید. مرگ این ناطق با نفوذ مشروطه‌خواه و دوست نزدیک باسکرویل، موجب تاثر و آزردگی شدید روحی او شد که در کشیده شدن او به صف مشروطه‌خواهان بسیار موثر بود؛ به علاوه مشاهده وضع اسف‌بار و قحطی روزافزون تبریز در روزهای محاصره، در او تأثیری بسزا کرد و او را مصمم ساخت که به صفوف ملیون بپیوندد.

هوارد دیگر آن معلم آرام و نجیب تازه از آمریکا رسیده نبود. قیام آزادی‌خواهی مردم تبریز او را سخت متاثر کرده بود طوری که سرِ کلاس، با شاگردانش از انقلاب آمریکا و مبارزات استقلال‌طلبانه جرج واشنگتن و همراهانش علیه استثمار و استعمار انگلیس که نهایتاً منجر به استقرار حکومت و دولت مستقل و آزاد آمریکا شد صحبت می‌کرد و از قرارداد استعماری ۱۹۰۷ سن‌پترزبورگ که با تبانی روسیه تزاری و انگلیس منعقد شده و به موجب آن ایران را بین خود تقسیم کردند شدیداً انتقاد کرده و معتقد بود باید همه ملت ایران از مردم تبریز پیروی کرده و از آزادی خود دفاع کنند. در این راستا و پس از دعوت عام انجمن ایالتی تبریز از معلّمان مشق نظام، از آنجا که دوره خدمت سربازی را در آمریکا گذرانده بود شروع به نام‌نویسی از دانش‌آموزانی که علاقه‌مند به تعلیم مشق نظامی بودند کرد.

دکتر ساموئل ویلسون، مدیر مدرسه که حالا باسکرویل با دختر بزرگ او نامزد شده بود و همچنین ویلیام دوتی، کنسول آمریکا طی نامه‌ای به تاریخ ۲۳ ژانویه ۱۹۰۹ به او گوشزد می‌کردند که وی برای معلمی به ایران آمده و به عنوان یک تبعه آمریکا حق دخالت در سیاست داخلی ایران را ندارد. با این حال هوارد هر روز عصر پس از پایان کار مدرسه، در محوطه ارک بزرگ تبریز که نزدیک به محل مدرسه بود، آموزش نظامی دانش‌آموزان و سایر مشروطه‌طلبان را پی گرفته و فنون جنگیدن را به آن‌ها آموخت و نام گروه دانش‌آموزان را «فوج نجات» گذاشت.

بنا به روایت دکتر صادق رضازاده شفق؛ «در روز سیزده فروردین‌ماه ۱۲۸۸ خورشیدی یک بار نیز کنسول آمریکا در میدان مشق سربازخانه که اکنون محل دانشسرای تبریز است در حضور ستارخان و تعدادی از نمایندگان انجمن ایالتی که تمایلی نیز به شرکت دانش‌آموزان در جنگ‌ها را نداشتند با هوارد باسکرویل که با گروهش (فوج نجات) آنجا بود اتمام حجت کرده و بار دیگر با اشاره به تبعه آمریکایی بودنش و اینکه برای معلمی به ایران آمده است او را از مداخله در این نوع فعالیت‌ها برحذر داشته و گفته بود من وظیفه دارم شما را از عواقب خطرناک راهی که پیش گرفته‌اید آگاه کنم. این معرکه جنگ است و ممکن است کشته شوید. (فعالیت‌های او جان وی و اعضای هیات امریکایی را به خطر افکنده است)» ستارخان نیز ضمن قدردانی از باسکرویل او را به کناره‌گیری از نبرد تشویق می‌کند. اما جوان آمریکایی پاسخ عجیبی می‌دهد؛ هوارد باسکرویل خطاب به کنسول آمریکا مبارزه در کنار مشروطه‌خواهان را دفاع از جان و مال آمریکایی‌ها و مردم تبریز می‌داند و می‌گوید: «جناب کنسول! اگر من تبعه آمریکا هستم و بدان افتخار دارم، یک فرد انسان نیز هستم. اوضاع این ملت، آرامش را از من ربوده است. نمی‌توانم به آسودگی فجایعی را که به مردم این شهر می‌گذرد تماشاگر باشم و هیچ اقدامی نکنم؛ از مرگ نیز نمی‌ترسم.»

حتی مشهور است که در جواب همسر کنسول آمریکا در تبریز که از او خواسته بود از صف مشروطه‌خواهان جدا شود و الّا مراتب گزارش می‌شود و امکان اینکه او را به آمریکا فراخوانند زیاد است، ضمن تسلیم پاسپورتش و استعفاء از سمت معلمی مدرسه مموریال گفته بود: «حالا، تنها فرق من با این مردم، زادگاهم است، و این فرق بزرگی نیست.» اما بنا بر قولی معتبرتر، ویلیام دوتی از باسکرویل خواست که گذرنامه خود را بازپس دهد و از تابعیت آمریکا صرف‌نظر کند که به روایت احمد کسروی، وی گذرنامه خود را به رایزن تسلیم کرد. سرانجام با وجود تحت فشار قرار دادن هیات مرکزی مبلّغان مسیحی نیویورک توسط وزارت خارجه آمریکا، در تاریخ ۷ آوریل ۱۹۰۹ برابر با ۱۹ فروردین ۱۲۸۸ استعفای باسکرویل از معلمی مدرسه مموریال به واشنگتن اعلام می‌شود.

یازده ماه محاصره ناجوانمردانه تبریز توسط نیروهای حکومتی، باعث قحطی و کمبود آذوقه در شهر شده بود و هر روز تعدادی از کودکان و زنان و سالخوردگان از شدت گرسنگی و سوء تغذیه به صورت دلخراش می‌مردند؛ از سویی اخبار لشکرکشی ارتش روسیه تزاری به تبریز مجاهدان را بر آن داشت تا برای شکستن حصر و ورود آذوقه دست به کار شوند. باسکرویل نیز از همان ابتدا آمادگی خود و فوج نجات را برای به دست گرفتن اسلحه و شرکت در حمله اعلام داشت اما ستارخان، به‌رغم احترام به شخص باسکرویل و ستایش روحیه پرشور و مبارز او، ابتدا از تسلیم سلاح به او و افراد فوج نجات، که به زعم سردار، جنگ ناآزموده بودند، خودداری کرد اما سرانجام فوج نجات مسلح شد.

کمیسیون جنگ، جبهه شام غازان در محله قره‌آغاچ را جهت شکست حلقه محاصره و نفوذ به خارج شهر برای حمل آذوقه به داخل حصار مناسب دید. لحظه موعود فرا رسید و یکشنبه شب ۲۹ فروردین‌ماه ۱۲۸۸ طبق قرار به گروه‌های رزمنده اطلاع داده شد که قبل از نیمه‌شب در محل هایی که قبلاً تعیین شده حضور به هم رسانند تا با شبیخون عملیات جنگی آغاز شود. از ۳۰۰ تن اعضای فوج تنها ۴۰ تن، به رغم مخالفت خانواده خود، موفق به پیوستن به آموزگار خود شدند و در نخستین حمله از این عده تنها ۲۰ تن و به قولی ۱۱ تن باسکرویل را همراهی کردند. سرانجام در سحرگاه روز دوشنبه ۳۰ فروردین ۱۲۸۸ مطابق با ۱۹ آوریل ۱۹۰۹ میلادی پس از نبردی شجاعانه او به عنوان یکی از نخستین افراد فوج نجات، در آستانه ۲۵ سالگی بر اثر تیری که بر قلبش اصابت کرده بود به شهادت رسید و خونش بر زمین کشتزارهای قراچه ملک جاری شد.

فردای آن روز، مراسم مذهبی همچنین وداع با هوارد باسکرویل در کلیسای آمریکایی (کلیسای انجیلی فعلی در خیابان والمان) با حضور شاگردان، اولیا، معلمان و مسئولان مدرسه مموریال و سایر آمریکاییان مقیم تبریز، مجاهدان، سرداران و اعضای انجمن ایالتی آذربایجان و هزاران نفر از مردم تبریز با شکوه و تجلیل فراوان برگزار شد که به علت کثرت شرکت‌کننده در مراسم محوطه بیرونی کلیسا و اطراف آن مملو از جمعیت بود، آنگاه جنازه او در میان ازدحام مردم با اندوه و تاسف فراوان در مسیر تقریباً طولانی کلیسا تا گورستان با تشییع بی‌نظیر که همواره تابوت از سوی دوستدارانش گلباران می‌شد به گورستان آمریکاییان (گورستان آشوریان فعلی واقع در انتهای خیابان شریعتی جنوبی، جنب شرکت گاز استان) رسیده و ضمن سخنرانی‌های کوتاه ولی مهیج، از او که به‌خاطر آزادی همنوعانش جان خود را فدا کرد قدردانی به عمل آمده و پس از سه ساعت، با احترام به خاک سپرده شد و بلافاصله انبوه دسته‌های گل روی قبر را پوشاند.

بعضی از نمایندگی‌های خارجی مستقر در تبریز از جمله آلبرت چارلز راتیسلاو، کنسول انگلستان در آن زمان در گزارشات خود این مراسم را با این ابعاد و سطح تعصب دینی اسلامی در تبریز برای یک نفر خارجی بی‌سابقه توصیف کردند. سیدحسن تقی‌زاده، مبارز مشروطه‌خواه و از نمایندگان مجلس بر سر مزار باسکرویل در جمله کوتاهی چنین گفت: «آمریکای جوان، باسکرویلِ جوان را فدای مشروطه جوان ایران کرد.»

به گفته احمد کسروی به تصمیم انجمن ایالتی آذربایجان چندی بعد، ستارخان تفنگ باسکرویل را که نام و تاریخ کشته شدنش روی آن حک شده و در پرچم ایران پیچیده شده بود، به انضمام عکسی از افراد فوج نجات، برای خانواده‌اش فرستاد. گفته شده است که پنج روز بعد سردار ملی تلگرافی برای پدر و مادرش در شهر اسپایسر در ایالت مینسوتا به شرح زیر ارسال کرد: «ایران در غم از دست رفتن پسر عزیزتان در راه آزادی سوگوار است و ما قسم می‌خوریم که ایرانِ آینده همواره از او، چون لافایت، در تاریخ به بزرگی یاد خواهد کرد و به مزار شریف او احترام خواهد گذاشت.»

کسروی همچنین روایت کرده است که پس از فتح تهران و پیروزی مشروطه‌خواهان، به دستور آقاشیخ محمد خیابانی، یک فرش که عکس باسکرویل در آن نقش شده باشد، توسط زنان تبریزی بافته و برای مادر وی در آمریکا فرستاده شود که البته پس از بافته شدن آن، ظاهراً با تعلل‌ها و کارشکنی‌ها هیچ‌گاه به دست مادرش نرسید.

وعده ستارخان به خانواده معلم آمریکایی محقق شده و یاد باسکرویل همچنان و به هر طریقی در قلب ایرانیان زنده است. اکنون بخشی از خانه‌موزه مشروطه تبریز به نام و یاد او اختصاص دارد و مسعود جعفری جوزانی، کارگردان مطرح نیز در سال ۱۳۷۳ با طراحی و تالیف فیلمنامه‌ای از زندگی باسکرویل، همچنان به دنبال تهیه فیلمی از او است. ضمن اینکه با وجود عدم رسیدگی به مزار معلم آمریکایی اما هنوز هستند علاقه‌مندانی که با حضور بر مزار او، یاد او را گرامی و مقامش را رفیع می‌دانند. شعر مشهور «سیصد گل سرخ و یک گل نصرانی» را «سروش اصفهانی» در رثای او و حماسه‌سازان شام غازان سروده است و البته ابوالقاسم عارف قزوینی، شاعر بزرگ ملی‌سرای معاصر در سال ۱۳۰۲ خورشیدی در سفری که به تبریز داشته و در مجلس یادبودی که بر مزار باسکرویل برگزار شد، این شعر را برای وی سرود:

ای محترم مدافعِ حریّتِ عباد / وی قائد شجاع و هوادار عدل و داد / کردی پی سعادتِ ایران فدای جان / پاینده‌باد نام تو، روحت همیشه شاد

 

 

تابلوی پرتره باسکرویل در خانه مشروطه تبریز

 

اعضای انجمن آذربایجان و قالیچه‌ای که هیچ‌گاه به دست خانواده باسکرویل نرسید

 

ادای احترام سیدحسن تقی‌زاده به مزار باسکرویل‌‌‌‌‌‌‌

 

‌‌‌‌‌‌‌سنگ مزار باسکرویل در گورستان آشوری‌های تبریز

 

منابع

– اسماعیل امیرخیزی، قیام آذربایجان و ستارخان، تبریز، ۱۳۳۹ ش.

– صادق رضازاده شفق، بیاد آموزگار و فرمانده ما هوارد باسکرویل (۱۸۸۵۱۹۰۹)، تهران، ۱۳۳۸ ش.

– احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، تهران، ۱۳۶۳ ش.

– احمد کسروی، تاریخ هیجده ساله آذربایجان، تهران، ۱۳۵۵ ش.

-آبراهام یسلسون، روابط سیاسی ایران و آمریکا، ترجمه محمدباقر آرام، تهران، ۱۳۶۸ ش.

-علی کمالوند، باسکرویل و انقلاب ایران، تهران، لاله زار، ۱۳۳۶ ش.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کانون تبلیغاتی آریانی
یادداشت