صاحب‌دیوان، پایـگاه خبــری و تحلیلی تاریخ و فـرهنگ ایران

پارس وی دی اس
پنجشنبه, 9 فروردین, 1403

استاد و هنرمند نمونه و پیشکسوت تبریزی؛ جناب آقای استاد میر حسین زنوزی

لطفا خودتان را معرفی نمایید؟
من در سال ۱۳۲۹متولد شده ام. در واقع در اواخر ۱۳۲۹ دقیقا متولد ۲۳/۱۲/۱۳۲۹ هستم. در واقع هفت روز مانده به عید متولد شده ام، پدرم مرحوم حاج میرحمید بودند.
دوره ابتدایی تا پنجم ابتدایی را در مدرسه سالار در خیابان مارالان خوانده ام. دوره ی تحصیلی ششم ابتدایی مدرسه ما را عوض کردند و به مدرسه قدیمی دیگری که فاصله اش تا منزلمان زیاد بود که از آنجا خوشم نمی آمد رفتم. در حالی که خداوند در آنجا برایم یک سرنوشتی را تدارک دیده بود که من بی خبر از آن بودم. بعد من وقتی به آن مدرسه رفتم و خیلی هم با اکراه می رفتم. من در آن مدرسه یک معلمی داشتم به نام آقای عسگر زاده که معلم دینی بود. روزی به مدرسه یک کتاب آورد به نام نظم و نثر. در آن زمان قیمت کتاب پنج تومان بود. آن زمان هم بر پنج تومان کتاب نبود کتاب پنج ریال، یک تومان و پانزده ریال و گران ترینش هم دو تومان بود. و چون کتاب گران قیمتی بود میخواست که پیش فروشش کند. بعد گفت در این کتاب شعر استاد شهریار و فلان و بهمان می باشد. منم آن موقع شهریار را نمی شناختم. چون بچه بودم در عالم بچگی و فلان… بعد پرسیدم که استاد شهریار کیست ؟ گفت : شهریار شاعر نام آور و درجه یک هست. و گفت شعرهای شهریار در این کتاب هست.
حالا یک خاطره را می گویم به این دلیل که خداوند در هر سنی تمام حرفهای انسانها را می شنود و گاها به آنها اهمیت می دهد و گاها در معرض عمل قرار می دهد و کمکی میکند تا به خواسته هایشان برسند. من در آنجا آرزو کردم که ای کاش من شهریار را می دیدم و یکبار بر ایشان سلام می کردم و السلام.
بعد آن معلم در مورد مدرسه توضیح داد و گفت اول نام این مدرسه شهریار بود. من خیلی خوشحال بودم که به یک مدرسه ای آمده ام که نامش شهریار بود. درسته اول نمی خواستم بروم اما بعدها که شناخت پیدا کردم خیلی خوشحال شدم که مرا به یک مدرسه ای داده اند که نامش شهریار بود که بعدها قانی شده بود.
حالا داستانش مفصل است که من شدم عاشق و شیدای شهریار و در هر کجا که کتابهای شهریار را می دیدم آنها را می خریدم و مطالعه می کردم تا اینکه تا بیست یا نزدیک سی سال طول کشید که من با استاد شهریار آشنا شدم.‌
و اما اینکه در زمینه خط و خوشنویسی در منزل ما یک قرآنی بود که می گفتند آن خط پدر بزرگ من بود. و ایشان میرحسن زنوزی بودند. و می گفتند که با طلا نوشته شده است. البته من که الان می دانم؛ می دانم که با طلا خط نوشته نمی شود. احتمالا تذهیب ورق ها از طلا بود. بعدها آن قرآن را از منزل ما بردند که حالا ما ندانستیم که چه کسی برد و به کجا بردند.
من علاقمند به خط و خوشنویسی بودم و وقتی به مدرسه می رفتم، سعی می کردم که خطم را بیشتر به کتابها شباهت بدهم. و مثل کتابها بنویسم. و حتی شاید تا الان نگفته ام و اولین بار است که می گویم، قسمت زانوی پیژامه ام را می نوشتم و خط تمرین میکردم (با لبخند) و همیشه قسمت زانوهای پیژامه ام سیاه مشق بود. یعنی تا این حد علاقمند بودم. در مدرسه به هر کسی جریمه می دادند من می گفتم که بیاورید و من بنویسم و خیلی هم خوب می نوشتم.
تا اینکه من وارد دبیرستان شدم و اولین معلم ما به نام آقای پاکدل بود ( البته نا گفته نماند که از خوش شانسی و اقبال من معلم اول ابتدایی من خوشنویس بود. آقای استاد دانش خیابانی که در آن زمان در مساجد خط های ایشان بود. بعد این آقای دانش خیابانی تقریبا در اندازه های ۱۰×۱۰ با مرکب زرشگی خوب می نوشت و ما هر وقت نمره بیست می گرفتیم برایمان یک عدد از آنها می داد. هر وقت ده تا یا بیست تا میشد که دقیقا یادم نیست، اینها را از ما می گرفت و جایزه می داد. جایزه هم مداد و پاک کن و مداد رنگی و چیزهای این چنینی می داد. و من دوست داشتم که آنها را پس ندهم. اما چون بچه بودم و صداقتی که داشتم من فکر می کردم که باید آنها را پس داد و حتی خجالت می کشیدم که به معلم بگویم که یک عدد از آنها را در من بماند. خیلی دوست داشتم آن خوب ها را و آن انگیزه ای بود برای من…)
تا اینکه من به دبیرستان رفتم.اول را که خواندم ؛ معلم زبان انگلیسی ما آقای پاکدل بود و ایشان هم خوشنویس بودند و خط مرا دیدند و گفتند که خیلی زیبا می نویسی و مرا تشویق کرد که بنویسم و منم نوشتم. البته در آن زمان کلاس خط هم بود.
و من بعدها که در طول مدرسه می نوشتم کم کم خطم زیباتر شد و کمی از خط مردم معمولی فرق کرد. و من بهد از اتمام مدرسه دیدم که همه به من سفارش خط می دادند. (با لبخند) بعد دیدم که فرصتی ندارم و یک سره در حال نوشتنم.
در نتیجه تقریبا در سال ۱۳۴۴ ما یک مغازه کتیبه نویسی با یکی از دوستانم کمی پایین تر از خیابان تربیت که در آن زمان بهتر می نوشتیم باز کردیم.
در سال ۱۳۴۷ شخصی به نام احمدنژاد که ایشان در صدا و سیما خوشنویس بودند به مغازه ما رفت وآمد می کردند. و در آن زمان از سه چهار نفر بیشتر کتیبه نویس در تبریز نبودند ولی بیشتر ما می نوشتیم و هر کسی بلد بود می نوشت در حالی که الان به این‌گونه نیست که الان سفارشها واسطه ای شده است. و آن افرادی کتیبه نویس بودند که خط شان زیبا بود. و حالا ما هم بهتر می نوشتیم در روی شیشه ها و ماشینها و به این گونه می نوشتیم.
تا اینکه آقای احمد نژاد به ما گفت چرا شما به کلاس نمی روید ؟ من هم گفتم چه کلاسی ؟ گفت کلاس خط. گفتم مگر کلاس خط هست ؟ گفت : بله. یک نفر هست به نام استاد حسن هریسی که ایشان را کلی تعریف کردند. و من گفتم که بریم.
ما به کلاس استاد هریسی رفتیم و حالا من در یادم نبود ؛ که آقای هریسی از من پرسیدند که با آقای احمد نژاد آمده اید؟ و ایشان هم در زیر تابلوهایشان (نورمن) می نوشتند.
گفتم خیر استاد من با (نورمن ) آمده ام… (با لبخند) ( در آن زمان نورمن نام بازیگری بود )
بعد به من گفتند که بنویسید. منم با خودم گفتم که من در برابر استاد به این با عظمت چه بنویسم ؟ گفتم استاد من بلد نیستم. گفت بابا، با خودکار یک چیزی بنویسید و بیاورید ببینم چطور می نویسید؟
من با قلم نوشتم و بردم و برای من با تعجب گفتند که پس شما تا الان کجا بودید ؟
حالا من نسبتا قشنگ می نوشتم. خلاصه من از آن زمان به کلاس استاد هریسی رفتم و حدود دو سال از کلاس استاد هریسی استفاده کردم. بعدا استاد مریض شدند و نتوانستند به کلاس بیایند و کلاس هم تعطیل شد.‌در آن زمان در تبریز یک کلاس بود آن هم کلاس استاد هریسی بود. کلاس دیگری وجود نداشت. حالا من در آن زمان شانسی کا داشتم به کلاس استاد هریسی قسمت شدم. استاد هریسی یک خوشنویس قدری بود و در واقع یک انسان معتقدی بود… بعد از تعطیلی کلاس که دیگر کلاس نبود در آن زمان در تهران مجله هنر و مردم چاپ می شد. در مجله هنر و مردم در پشت جلدش یک خطی را چاپ می کردند که حالا یا از خط های قدیمی می شد یا از معاصر.
اگر از خط های معاصر می شد معمولا از استاد امیرخانی و استاد اخوین. بعد ما یک ماه منتظر می شدیم که این مجله چاپ شود تا به تبریز برسد. که آن زمان ماشین ها هم مثل امروز نبود. ۲۴ ساعت زمان می کشید تا به تبریز بیاید که به پشت ماشین می انداختند که حالا اگر در اثر باران خیس نمی شد یا چیزی نمی شد و سالم می شد ما هم ازآن یک عدد می خریدیم و می نشستیم خودمان از روی آن مشق می نوشتیم.
بعدا تقریبا در دهه ۵۰ به من در خانه جوانان کلاس خط دادند و من در آنجا تدریس میکردم. من آن زمان خودم می نوشتم در آن زمان انجمن هم نبود.
بعدها یک نفر به من گفت که انجمنی هست که در آنجا استاد بخت شکوهی تدریس می کند. من هم استاد بخت شکوهی را در آن زمان که در کنار استاد هریسی بودم، می شناختم. به کلاس استاد بخت شکوهی رفتم که ثبت نام کنم که نشد بنا به دلایلی…
اما چون علاقمند بودم که از استاد بخت شکوهی استفاده کنم. بنابراین پیگیر شدم و چهارمین در وقتش رفتم و ثبت نام کردم.
به پیش آقای بخت شکوهی که رفتم، گفتم استاد مرا می شناسید ؟ گفتند : بله. گفتم چند ساله ؟ گفتند خیلی پیش. گفتم که پس اگر مرا از در بیرون کنید من از پنجره خواهم آمد پس بهتر است که مرا به شاگردی قبول کنید. ایشان هم قبول کردند. من در سال های ۶۱ و ۶۲ و ۶۳ با استاد بخت شکوهی کار کردم و سال ۶۳ ممتاز را گرفتم.
از سال ۱۳۶۶ در انجمن کلاس داشتم. من در دهه های ۶۰ با آقای کرمانی و یک نفر از دوستان بودند که با هم به تهران می رفتیم در تهران در موزه ها به خط ها نگاه میکردیم.
و به انجمن می رفتیم و از دور به خط ها نگاه می کردیم… آن زمان به این شکل نبود و ما جرات نمی کردیم که به کلاس استادی ثبت نام کنیم و به کلاس بریم. تصورمان این بود باید در تهران می شدیم و ثبت نام می کردیم و آگاهی نداشتیم.
در بیرون کلاس می ایستادیم و استاد به هر هنرجویی که سه یا چهارتا ایراد خط می گرفت بعد از اتمام کلاسش ما آن هنرجو را با حیله و نیرنگ یا با خرید بستنی و شیرینی و شکلات… تا اینکه هنرجو را راضی می کردیم که آن اشکالاتی که استاد گرفته تا کاغذش را به ما بدهد و ما از روی آن کاغذ تمرین کنیم. و حاصل اینها دو تا کتاب شد که من بعد ها آن دو کتاب را به آقای احسان دائمی دادم. ایشان برایم یک سایتی را باز کرده بودند و من احتمال دادم که بیشتر به کارشان می آید.و از آن مجله های هنر و مردمی که هم که داشتم تعدادی از آنها را نیز به ایشان دادم. که شاید الان ۱۰ یا ۱۵ عدد در من مانده باشد. و جایی هم برای نگاهداری نداشتم.
تا اینکه سال ۱۳۶۶ استاد بخت شکوهی در انجمن برایم کلاس دادند و من شدم مدرس انجمن خوشنویسان و از سال ۱۳۷۹ شدم مسئول انجمن خوسنویسان تبریز.
(با لبخند) که خوشبختانه من همسن انجمن هستم ۱۳۲۹ که انجمن خوشنویسان تاسیس شد منم ۱۳۲۹ متولد شدم.
انجمن خوشنویسان که از سال ۱۳۲۹ تاسیس شد. در سال ۱۳۶۴ شورایی شد. من هم در سال ۱۳۸۵ برای اولین بار از منطقه تبریز _ آذربایجان و از شمال غرب راه پیدا کردم به شورای عالی انجمن خوشنویسان ایران. و عضو انجمن شورای عالی خوشنویسان ایران شدم.
بعد وقتی که سخن از انجمن شد به ذهنم آمد که یک سری جشنواره هایی و مسابقات و نمایشگاه هایی برای خانمها و آقایان مستقلا برگزار شد و جشنواره غدیر هم در واقع پی ریزی شد.
جشنواره غدیر اولین سال در منطقه شمالغرب، بعد دومین سال شمال و شمالغرب که هشت تا استان بود. سال سوم کشوری شد و کل استانها و بعد هم جشنواره بین المللی غدیر شد که از کشورهای دیگر هم شرکت کردند. در واقع ۹ دوره با اقتدار برگزار شد و آخرین سالی که برگزار شد من از ریاست انجمنوبر کنار شدم که در واقع سال ۱۳۹۵ بود و در سال ۱۳۹۵ آخرین سالی که من برگزار کردم و حالا هم جشنواره غدیر برگزار نمی شود. تا آنجا که یادم است ۱۰ الی ۱۵ تا کتاب در کارنامه ام ثبت می باشد. و در مقام های اول و دوم و سوم کشوری هم دارای رتبه هایی شده ام
سوال _ شما که ایام جوانی و اوقاتتان با شهریار سپری شده است. با ایشان خوشنویسی هم می کردید؟
بله، من زمانی که به حریم استاد شهریار راه پیدا کردم دهه شصت بود. من در دوران کودکی یک آرزویی کردم و خداوند آن را برآورده کرد. منتها هر کاری را خداوند در وقتش انجام میدهد. تا اینکه شاید نزدیک به سی سالی شد و در دهه شصت که من به کلاسهای خط می رفتم یکی از دوستانم به نام ادیب بلندمند که مرحوم شده اند. من خواهش کردم که مرا هم به منزل شهریار بردند و با استاد آشنا شدم من در آنجا متوجه شدم که استاد از نامم مرا می شناسد و من آن زمان وارد عرصه خط و خوشنویسی شده بودم. و خیلی خوشحال بودم که شخصی به نام استاد شهریار مرا می شناسد. بعد موقع برگشتنم استاد شهریار یواشکی به گوش من گفت که فردا خودت تنها بیا.‌ این برای من بهترین خاطره ای بود که من سالها به دنبال اینکه استاد شهریار را ببینم و فقط سلام بدهم، در حالی که من دوست استاد شهریار شدم. در زمینه خوشنویسی هم من و استاد با هم خط می نوشتیم. پدر استاد که حاج میر آقا خشگنابی که وکیل بودند ایشان هم خوشنویس بودند، استاد از ایشان خوشنویسی را آموخته بودند‌. حاج میرآقا خشگنابی شاگرد امیرنظام گروسی بود. امیر نظام گروسی در تاریخ خوشنویس ایران انسان قدری هستند. که از هم لحاظ انشا سبک مخصوصی داشت و هم در خط تحریری…

 

 

امیر نظام استاندار آذربایجان بود.
روزی یک خانمی به نزد استاد شهریار می آیند که من مشکلی دارم برایم نامه ای بنویسید تا به نزد امیر نظام بروم و مشکلم حل شود و ایشان نامه را می نویسند و خانم به نزد امیر نظام گروسی می رود. بعد امیر نظام گروسب گروسی برایشان می گویند که نامه را چه کسی برایتان نوشته با ایشان بیایید که تا من مشکل شما را حل کنم. بعد ایشان پدر استاد شهریار را به نزد امیر نظام گروسی می برند و از آنجا پدر استاد شهریار با امیر نظام گروسی با هم دوست صمیمی می شوند. و در واقع استاد شهریار اصل خوشنویسی را از پدرشان آموختند. با من هم هر روز و خصوصا گاهی وقتا شاید هفته ای یک روز کلا خوشنویسی می کردیم. موقعی که استاد مرا می دید برای نوشتن به وجد می آمدند. و خط و خوشنویسی یک مقوله ایست در دیوان استاد شهریار که اگر چنانکه بخواهند در زمینه خط و خوشنویسی بدانند شاید ۵۰۰ الی ۶۰۰ بیت در مورد خط و خوشنویسی و تذهیب و آثار و اسامی خوشنویسان در دیوانش هست.
سوال _ استاد صاحب چند فرزند هستید و اینکه در خانواده خودتان از همسر یا فرزندانتان هستند که ایشان نیز به سمت هنر و خوشنویسی سوق یافته باشند؟
بله من در سال ۱۳۵۴ ازدواج کرده ام و صاحب دو دختر هستم. خانم هم علاقمند به خوشنویسی هستند اما نمی نویسند و فرزندانم نیز علاقمند بودند و یک سری امتحاناتی را دادند اما من نمی خواستم که فرزندانم خوشنویسی را جدی بگیرند، چون فکرم این بود که اگر جدی می گرفتند از زندگی خواهند ماند. و الان هم گاهی علاقه داشته باشند می نویسند و گاهی نداشته باشند نمی نویسند و الان هم بعضی وقتا نوه هایم می نویسند که علاقمند به نقاشی و خوشنویسی نیز هستند.
سوال_ در عرصه ی خوشنویسی در جامعه فعلی مان آینده خوشنویسی را چگونه می بینید و چگونه خواهد شد؟
متاسفانه در کشور و جامعه ما هنر کمی غریب واقع شده است البته از هر لحاظی یعنی به آن صورت که مردم باید این هنر را بشناسند و ارزش و بهایی دهند، نیست. فقط افراد معدودی وه واقعا علاقمند به هنر هستند، شناخت دارند. دیدگاهتان در این زمینه چیست ؟
خوب این تنها در کشور ما نیست احتمالا در کشورهای دیگر هم به این گونه باشند. خصوصا کشورهای در واقع جهان سوم این گونه اند. در بعضی از کشورها هنر شناخته شده است در خانه هایشان آثار هنری موجود هست در خیابانها آثار هنری هست. در کشورهایی مثل ترکیه که خط شان عوض شده اما تشکیلات خوشنویسی دارند و شاید از ما هم برتر و جلوترند. خصوصا خط نسخ شان که از ایران برتر هست و بهتر از ما می نویسند. و حتی الان هم می خواهند که خط نستعلیق را به نام خودشان ثبت جهانی کنند. در قبرستانها و خیابانهای ترکیه خط نستعلیق آمیخته به تذهیب هست. و آنها را بازسازی کرده و نگاهداری می کنند. خوب در بعضی از جاها شناخته شده است و در بعضی جاها شناخته شده نیست. من اگر چنانچه که عرض کردم، تاکید می کردم که فرزندان خودم هنر را جدی نگیرند یک مقوله اش این است که ما هنر را می آموزیم که بهتر زندگی کنیم نه اینکه زندگی را فدای هنر کنیم. الان اگر شخصی بیاید با من در زمینه هنر مشورت کند، برایشان می گویم که فکر نکنید که بتوانید با این هنر ارتزاق کنید. افرادی معدود و شاخصی می توانند از این طریق برای خودشان ارتزاق کنند. واقعا شخصی باید به هنر علاقمند باشد که در این زمینه هم فعالیت کند. هنر وسیله ای برای امرار معاش در این مملکت نیست. در هیچ جا نیست خصوصا در کشور ما. هنر ناشناخته است چه در ایران و چه در جاهای دیگر. حالا در بعضی از جاها شناخته شده و کاربردش را می دانند. حالا من در مورد کاربرد هنر بگویم که کاربرد هنر این است که حالا دشمن های ما از طریق هنر با ما مبارزه می کنند‌.وقتی که احساس میکنند تجهیزات نظامی پاسخ گو نیست. دشمن با مغز مبارزه میکنداز طریق هنر برای ما مد ارسال میکنند از این طریق هنر، فرهنگ برای ما ارسال میکنند. متاسفانه حالا جوانان و نوجوانان ما فوتبالیست و بازیگران( دست ده یا شاید بیشتر)مثال آمریکایی، انگلیسی و فرانسوی را کامل می شناسند طوری که تاریخ شناسنامه و حتی دوستانشان را نیز می گویند. (با لبخند) در حالی که برای یک امام معصوم هیچ کس به اندازه سه دقیقه ای زمان نمی توانند کنیه و سایر مشخصاتشان و فرهنگشان چه بود را بگویند.
خوب متاسفانه ما از آنجا موفق نیستیم برای اینکه هنر را نشناخته ایم. در یک دیداری که ما در خدمت مقام معظم رهبری بودیم، فرمودند که سازمان سیا یک بخشی دارد به نام بخش هنری که برای دنیا برنامه هنری می دهد. خوب وقتی این یک برنامه هنری می دهد افکار انسانها را از بین می برد و مورد حمله قرار می دهد. اندیشه های انسانها را از بین می برد وقتی اندیشه و فرهنگ و تمام چیزها گرفته شود و در حالی که فرهنگ و اخلاق و معرفت است که می تواند انسانها را نگه دارد.
الان امروزه انسانها در همه جا و دانشگاه ها و مراکز فرهنگی و هنری و در بهترین خانه ها زندگی میکنند، بهترین لباسها را می پوشند و بهترین ماشین ها را دارند اما دریغ از یک ذره معرفت.
اولین چیزی را که می توانند به همدیگر کمک کنند ندارند. ما از معرفت است، که عقب مانده ایم. اولین چیزی که اگر فرهنگ درست باشد و آداب و معاشرت درست باشد راستی و درستی هم در همه جا نمایان می شود. اما وقتی که نیست آن هم نیست. متاسفانه تمام چیزهای ما بر باد رفته است. بنابراین علاوه بر اینکه ما به ارتزاق، به درآمد فکر کنیم ؛ به معرفتمان باید فکر کنیم، به فرهنگ جامعه مان باید فکر کنیم. متاسفانه در دوستی هایمان پایدار نیستیم و در هیچ چیز پایدار نیستیم و… متاسفانه…
بنابراین انسانها به اولین چیزی که نیاز دارند فرهنگ هست. و صداقت و صمیمیت که اینها از بین رفته اند. بیشتر ما مورد هجوم فرهنگ بیگانگان قرار گرفته ایم. همیشه مورد هجوم دشمن ایم و دشمن از طریق هنر با ما مبارزه می کند که بیشترین کاربردش در سینما است. در واقع ما امروزه اسیر و سرگردان این مقوله ایم که هنر نتوانسته در زندگی ما کاری انجام دهد. در صورتی که ما ملتی هستیم که آن زمانی که ملت ها وجود نداشتند در فرهنگ ما روی کاسه شکسته و ظروف نقاشیمی کردند و خط می نوشتند. خط در همه زمینه ها حضور داشته اما متاسفانه ما امروزه از این امر دور افتاده ایم. هنر را برای ما قالب کرده اند یعنی هنر را برای ما دیکته میکنند. ما الان نمی دانیم هنر چیست و نه هنرمند چه کسی است ؟! به همه هنرمند می گویند. متاسفانه این آفت هنر است. حالا اینها از عوارض زندگی امروزی است که در وجود انسانها رخنه کرده است. در صورتی که اگر با هنر مانوس می شدند، مطالعه می کردند ؛ اگر مطالعه میکردند،آگاه می شدند ؛ اگر آگاه می شدند رفتارهایشان درست و مناسب میشد که متاسفانه نیست.
سوال _ آثار نمایشگاهی تان را نیز بفرمایید ؟
من در حدود بیش از ۲۰۰ الی ۳۰۰ دوره نمایشگاه جمعی دارم. و حدود ۲۷ الی ۲۸ دوره نمایشگاه انفرادی دارم. نمایشگاه های انفرادی هم در ایران و هم در جاهای دیگری ایتالیا، تایلند و در سه چهار دوره در ترکیه هم بوده است. و در آنها هم نفر اول و دوم و سوم و نفرات مختلفی هم شده ام.
سال گذشته(۱۳۹۹) هم در واقع نمایشگاه مجازی در تاجیکستان از طریق یونسکو داشتم.
در همین ایام کرونا یک جشنواره ایی از طریق شهرداری تبریز، جشنواره کشوری به نام میرعلی تبریزی با اشعار استاد شهریار بنا به فرموده استاد امیرخانی برگزار کردیم. که نمایشگاهی کم نظیر بود. و تعداد بیشتری شرکت کننده و آثار بود.
البته من چندین سال است که گاها داور وچون برگزار کننده جشنواره هستم. شاید بیش از بیست یا بیست و پنج سال هست که در جشنواره ها و مسابقات شرکت نمیکنم. به دلیل اینکه افراد یک زمانی شرکت کننده هستند و در مقام اول و دوم و یوم هستند. اما امروزه جوانانی به عرصه آمدند مثل آقای قیاسی تبریزی که در تبریز هم هستند و از هنرجویان خودم بودند در تمام جشنواره ها همیشه برگزیده اند خانم اشعار قدیم، آقای مشتاق پور و بقیه هم هستند. حالا باید عرصه را به آنها واگذار کرد. وقتی که بعنوان داور هستم چگونه می توانم در آن مسابقه شرکت کنم. بنابراین وقتی که یک فردی یک جشنواره را مدیریت میکند باید در کنار نشسته بعنوان بیننده باشد و سعی کند که جشنواره و مسابقه را به نحو مطلوب اداره کند.
سوال _ یک خاطره زیبایی در طول زندگی تان بفرمایید؟
از خاطراتی که دارم از جمله این است که روزی پدر استاد امیرخانی تصادف کرده بودند و پایشان شکسته بود و من هم برای عیادت به تهران رفتم. برایم گفتند که خاطره ای از استاد شهریار بنویس و کتابت کن. من در آنجا دیدم که خیلی غفلت کرده ام. یعنی با هیچ کسی حتی یک ثانیه ام خاطره ننوشته ام. و این باز از عوارض هنر می باشد. از بس که هنر ما را سرگرم کرده و خواستیم که این تابلو و آن تابلو را تمام کنیم. دیگر به دنبال خاطره نویسی نرفته ایم.
اما یک مورد از خاطره ی خوشنویسی بگویم که یک روزی من در دوره ی دبیرستان بودم و بهترین خط را نوشتم بعد آن را به معلم بردم و معلم دید که زیبا نوشته ام، بعد به من یک سیلی زد. من تعجب کردم که من زیبا نوشته ام چرا به من سیلی زد. بعد سوال کردم که آقا چرا من را زدید؟ گفت : هم تقلب کردی و هم دروغ می گویی ؟ گفتم من کدام تقلب را کردم و کجا دروغ گفتم. گفت می گویی این را من نوشته ام. گفتم خوب من نوشته ام. می خواهید یک بار هم بنویسم. بعد این معلم گفت بنویس. من نوشتم دید که مثل همان را نوشتم. (با لبخند)
سوال _ در حال حاضر که از انجمن برکنار شده اید بازم تدریس در انجمن دارید ؟ و همچنین جاهای دیگر ؟
بله، عرض شود من علاوه بر اینکه از سال ۱۳۶۴در انجمن تدریس داشته ام در اداره بهزیستی ؛ پایگاه هوایی و ارتش هم تدریس کرده ام. در مدرسه ها تدریس کرده ام و در دانشگاه آزاد و دانشگاه علمی کاربردی قضایی هم تدریس کرده ام. و مراکزی که بیرون هست در حوزه علمیه هم تدریس کرده ام.

موفق و مانا باشید.

گفتگو: رعنا و بتول فرشی نورالهی
@raena.farshi.nourollahi

ازجمله افتخارات ایشان
۱_ دارای مدرک استادی از انجمن خوشنویسان ایران
۲_ عضو شورای عالی انجمن خوشنویسان ایران
۳_ رئیس انجمن خوشنویسان تبریز از سال ۷۹
۴_ مدرس انجمن خوشنویسان تبریز
۵_ طراح و دبیر جشنواره بین المللی غدیر
۶_ داور مسابقات استانی و کشوری بیش از ۲۰ مورد
۷_ شرکت در بیش از ۲۰۰ نمایشگاه گروهی داخلی و خارجی
۸_ برگزاری ۱۸ نمایشگاه داخلی و خارجی
۹_ تحریر و تذهیب بیش از ۱۰ جلد کتاب
۱۰ _ مصحح اوراق امتحانی انجمن خوشنویسان ایران
۱۱_ ناظر امتحانات و انتخابات انجمن های خوشنویسان شمال غرب کشور
۱۲_ عضو هیات علمی حوزه هنری
۱۳_ تجلیل به عنوان هنرمند نمونه سال ۱۳۸۰
۱۴_ تجلیل در پنجمین دوره جشنواره غدیر
۱۵_ تجلیل در ششمین دوره جشنواره بین المللی غدیر
۱۶_ چهره برتر هنری استان در سال ۸۸
۱۷ _ تجلیل به عنوان هنرمند برگزیده دفاع مقدس در سال ۹۰
۱۸ _ تجلیل از سوی اسناد ملی و کتابخانه جمهوری اسلامی ایران
۱۹ _ تجلیل به عنوان منتخب کنکره سراسری هنرمندان پیش کسوت قرآنی سال ۹۰
۲۰_ تجلیل به عنوان هنرمند برگزیده قرآن کتاب بیداری سال ۹۰
۲۱_ تجلیل در همایش بین المللی استاد شهریار توسط وزیر ارشاد سال ۹۱
۲۲_ کارشناس آموزشگاه های آزاد هنری استان
۲۳_ کسب مقام اول / دوم / سوم استانی _ منطقه ای_ کشوری _ بین المللی
۲۴_ تهیه چندین فیلم از زندگی استاد به سفارش صدا و سیما و اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی آذربایجان شرقی (( ماندگاران))
۲۵_ تجلیل از سوی معاون وزیر فرهنگ و ارساد اسلامی در نهمین جشنواره خوشنویسی سراسری
۲۶_ تجلیل توسط انجمن خوشنویسان ایران با حضور استاد امیرخانی و نماینده وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی.
۲۷_ موسس چندین انجمن خوشنویسی در استان ( شهرستانهای شبستر، آذر شهر، بناب، ملکان، بستان آباد و نمین و مشکین شهر از استان اردبیل )
۲۸_ موسس اولین مرکز کتابت خطوط قرآنی در آذربایجان شرقی در سال ۱۳۹۶
۲۹_ برگزاری نمایشگاه خوشنویسی از طریق سازمان یونسکو در تاجیکستان به صورت مجازی سال ۱۳۹۹

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

یادداشت